#پارک_پارت_56
با آرتا رفتیم داخل مغازه.فروشنده یه مرد مسن بود و گفت:
- بفرمایید.
آرتا پیراهنو نشونش داد و گفت:
- اون پیراهنو میشه بیارید؟
- بله.چه سایزی؟
- Large.
اون مرده هم پیراهنو آورد و داد به آرتا تا بره پرو کنه.یه پیرهن ساده ی آبی فیروزه ای استرج که یقه فرنچی بود،با دکمه های سفید.آرتا در اتاق رو باز کرد و مارو صدا کرد:
آرتا – خوبه؟
دِلی – آره.تن خورش خیلی عالیه.
من – موافقم.با اینکه سادس ولی خیلی بهت میاد.
آرتا – پس همینو بردارم؟
دِلی – اگه دوسش داری،آره.
در اتاق پرو رو بستیم.آرتا هم اومد بیرون و پولشو حساب کرد و رفتیم.
همینجور که داشتیم مغازه ها رو نگاه میکردیم،توی ویترین یه مغازه،یه بلوز سفید آستین حلقه ای دیدم که روی بالا تنش با گیپور کار شده بود و دو طرف پایینش بلند تر از وسطش بود، اینجوری (.یه پیرهن سفید ساده هم واسه روش داشت.بلوز رو به دِلی نشون دادم و گفتم:
- اونو ببین.
- اِ چه قشنگه.واسه خودت؟
- نه بابا.من که لباس میخوام.واسه تو گفتم.
- وای خیلی خوشگله.بریم بپوشمش.
آرتا رو هم صدا کردیم و رفتیم داخل مغازه.دِلی به فروشنده که یه دختر دماغ عملی بود ( از سر بالاییش میگم ) و خیلی فیس میومد،گفت:
romangram.com | @romangram_com