#پارک_پارت_55
- نه هنوز.
ز رو نگفته بودم که آیفون زنگ خورد.رفتم دیدم دلارامه.درو باز کردم و از همونجا داد زدم:
- آرتا بدو،دِلی اومد.
کفشمو پوشیدم.آرتا هم سویچ ماشینشو برداشت،کتونی هاشو پوشید و با هم رفتیم توی حیاط،پیش دِلی.
دِلی – سلام بر دوستان گرام.
من – سلام بر دِلی گرام.
آرتا – سلام سلام.بریم؟
من و دِلی – بریم.
با هم سوار ماشین آرتا شدیم و راه افتادیم سمت پاساژ مورد نظرمون.وقتی که رفتیم داخل،دِلی گفت:
- آرتا تو چی میخوای بخری؟
آرتا – نمیدونم.یه چیز رسمی دیگه.
من – تو چی میخوای بخری دِلی؟
دِلی – یه تونیک یا تی شرت.نمیدونم.
توی طبقه ی اول که چیز به درد بخوری ندیدیم.رفتیم طبقه ی دوم که دیدم آرتا چشمش یه جایی ثابته.رد نگاشو گرفتم و گفتم:
- قشنگه ها.
دِلی که حواسش نبود،گفت:
- چی قشنگه؟
اون پیراهنو نشونش دادم که گفت:
- خب آرتا،برو داخل بپوشش.
romangram.com | @romangram_com