#پارک_پارت_54
- سلام آرتی.خوبی؟
- سلام دِلی.خوبم.تو خوبی؟
- مرسی،منم خوبم.امروز چیکاره ای؟
- برنامه ی خاصی ندارم.چطور؟
- ما روز دوشنبه،خونه ی عمه ام دعوتیم،لباس ندارم.میخوام برم بخرم.میای همرام؟
- آره اتفاقا ما هم پنجشنبه عروسی داریم،لباس لازم دارم.
- اوکی.پس ساعت 6 دم خونه ی شما.
- باشه.میبینمت،بای.
- بابای.
دست و صورتمو شستم و رفتم توی آشپزخونه که یه چیزی بخورم،دیدم آرتا هم نشسته داره صبحونه میخوره.بهش سلام کردم و یه شیر کاکائو از توی یخچال آوردم و با کیک نشستم خوردن.در همون حین به آرتا گفتم:
- عصر با دِلی میخوایم بریم لباس بخریم.تو هم میای؟
همونجور که داشت لقمشو میجوید،گفت:
- آره.چه ساعتی؟
- ساعت 6 میاد دم خونمون.
- باشه.
صبحونشو خورد و رفت بیرون.منم که تموم کردم،میز رو جمع کردم و رفتم توی اتاقم.تا ظهر که ناهار آماده شد،توی اینستاگرام فیلمای محمد امین کریم پور و عرفان علیرضایی رو دیدم.خدایی کارشون حرف نداره.ناهار رو که عدس پلو با خورشت بادمجون بود رو خوردیم و منم ظرفا رو شستم.ساعت 3 و نیم بود و هنوز تا 6 کلی وقت داشتیم.یکم تلویزیون دیدم تا ساعت 5 و نیم شد.رفتم توی اتاقم،تیپ دیروزمو که مانتو حریر صورتی بود رو زدم و یکم کرم پودر و رژلب زدم و رفتم توی اتاق آرتا ببینم آمادس یا نه؟
من – آرتا آماده ای؟
همونجور که جلوی آینه موهاشو درست میکرد،گفت:
- آره.دِلی اومده؟
romangram.com | @romangram_com