#پارک_پارت_44
یه آهنگ پلی کرد و رفتیم سمت پارکی که اونروز با بچه ها رفتیم.وقتی رسیدیم،ماشینو پارک کرد و با هم رفتیم داخل.یه ذره که اینور و اونورو نگاه کرد،گفت:
- اِ اونجا رو.بچه ها اَن.
وقتی به اون سمتی که اشاره کرده بود نگاه کردم،دیدم بچه های اکیپ خودمون با اکیپ تو پارک هستن.
گفتم:
- اِ اِ نیگا کن تو رو خدا.من تو خونه داشتم می پوسیدم،بعد اینا بدون اینکه به من بگن میان پارک.
برگشتم طرف ارشیا و گفتم:
- آخه من به اینا چی بگم؟اینا هم شدن دوست؟
خندید و گفت:
- نه،فقط من دوستم.دیدی چه به فکرت بودم؟
- والا صد رحمت به مرام تو.بیا بریم من گوش اینا رو بپیچونم.
با هم رفتیم سمت بچه ها.اولین نفری که ما رو دید،کوروش بود که گفت:
- بــــــــه بَروبَچ گرام.افتخار دادین.آفتاب از کودوم طرف در اومده شما تشریف آوردین؟
بقیه هم متوجه ما شدن.رفتیم پیششون و بعد از سلام و احوال پرسی،دیدم آرتا و شادی و شایان و دلی و بهار دارن با چشمای گرد شده نگام میکن.گفتم:
- چتونه؟
شادی – تویی که ما اونروز با کلی التماس و ناز و ادای جنابعالی آوردیم،الان اینجا چیکار میکنی؟
ارشیا به جای من گفت:
- شما بی معرفتین تنها تو خونه ولش کردین؛منم آوردمش بیرون یه هوایی به سر و کلش بخوره.بنده خدا دو روزه از خونه بیرون نیومده.
من – حالا هم ببندین دهناتونو مگس میره توش.
امیر رو به ارشیا گفت:
romangram.com | @romangram_com