#پارک_پارت_42
- خوبم.راستی حرفاتو به آرتا هم گفتم،مثل اینکه باور کرد.
- خیلیم خوب.
یه نگاه به ساعت کردم که دیدم 12هه.
- من برم بخوام.کاری نداری؟
- نه.خوابای رنگی رنگی ببینی.شب شیک.
- مرسی.You too ( تو هم همینطور.)
( دو روز بعد )
ااااه…ای خدا.این چه وضع زندگیه؟بابا حوصلم پوکید.دو روز از اون شب که با ارشیا بیرون بودم میگذره و من تو این دو روز نه بیرون رفتم،نه این دوستای خل و چلم خبری ازم گرفتن.اصن نمیگن مرده ای؟زنده ای؟الانم دمر روی تختم خوابیدم،یه دستمم از تخت آویزونه،دارم آهنگ گوش میدم و سر و پامو تکون میدم.عِیـــــن خوشالا.هههه.همینجوری واسه خودم تو فاز بودم که زنگ اس ام اس گوشیم صدا داد.آخ جــــون.موبایلمو آوردم دیدم ارشیائه.نوشته بود:
- آرتی حوصلم ریــــــــــد ( البته ببخشیدا ).
واسش نوشتم:
- هه هه چه تفاهمی.
- پس پاشو آماده شو بیام دنبالت بریم بیرون.
- باوشه.
- آرتا هم هست؟
- نه،رفته بیرون.
- خب پس ساعت 6 دم خونتونم.
اوه اوه.نیم ساعت بیشتر وقت ندارم.یه شلوار مشکی پوشیدم با یه مانتو حریر صورتی خیلی کمرنگ که جلوش دکمه داشت و روی کمرش عکس میکی موس بود،موهامو یه شونه زدم و سمت راست موهام یه تو مویی پاپیونی واسه تزئین زدم،از این روسری نخیا که خیلی بزرگ بود به رنگ صورتی یه کم پررنگ تر از مانتوم پوشیدم،یه رژلب رنگ لبم هم زدم که همون موقع ارشیا بهم تک زد.موبایلمو برداشتم,عینک مدل SPY نارنجیمو هم گذاشتم روی چشمم و رفتم توی سالن.مامان تا منو دید،گفت:
- کجا شال و کلاه کردی؟
- وای مامان،حوصلم سر رفته.یه سر میرم بیرون و زود بر میگردم.
romangram.com | @romangram_com