#پارک_پارت_41
- حالا کی گفته میخوایم شوهرش بدیم؟
آرتا – یعنی بمونه وَرِ دلتون؟
بابا – آره دیگه.دختر بزرگ کردم عصای دستم باشه.تو رو رد میکنیم،خوشکل بابا رو نگه میداریم.
آرتا – والا تبعیض جنسیتی دیده بودیم،ولی تبعیض فرزندی ندیده بودیم.افق کودوم وره؟
مامان با خنده دستشو انداخت دور گردن آرتا و گفت:
- بیا اینجا ببینم بچه…آقا بهراد اگه شما دختر بزرگ کردی،منم پسر بزرگ کردم.زن میخواد چیکار؟میمونه خونه ور دل خودم.شمام با دخترت خوش باش.
من – نه دیگه،مرسی.من برنامه ها دارم واسه خودم.تازه اسم بچمم انتخاب کردم.بمونم خونه بوی ترشیم همه جا رو ور میداره.آرتا میمونه،بسه.
بابا با چشمای گرد شده،گفت:
- خجالت نکشی یه وقتا؟
- نه دیگه،خجالت واسه چی؟زمان سرخ و سفید شدنا گذشـــــت.الان باس خواستگارامونو سفت بچسبیم که قحطی شوهر اومده.
آرتا – آره والا.آرتی راست میگه.منم برنامه چیدم واسه خودم.ده تا بچه قد و نیم قد میخوام( با دستش قد بچه ها رو نشون داد ).اسماشونم انتخاب کردم.بمونم آرزو هام به باد فنا میره.
مامان و بابا همزمان یه پس کله ای به من آرتا زدن و همینجور که هولمون میدادن سمت اتاقامون،گفتن:
- برین که شمام واسه ما بچه نشدین.
مامان و بابا واسه شام،بیرون همبرگر خورده بودن و واسه ما هم آورده بودن.غذامونو که خوردیم،رفتیم توی اتاقامون.یکم که تو اینستاگرام چرخیدم،گفتم یه اس ام اس به ارشیا بدم:
- سلــــــــام دوست گرامی.حال و احوال؟
چیزی نشد که جواب داد:
- شما؟
- آرتمیسم.
- آهــــــان.ببخشید شمارتو نداشتم.من خوبم.یو خوبی؟
romangram.com | @romangram_com