#پارک_پارت_38
- برو.
- بای.
- بای.
دستی براش تکون دادم و کلید انداختم و رفتم توی خونه.
کفشمو که در آوردم و وارد شدم،دیدم خونه ساکته و آرتا هم همینجور وسط سالن رژه میره.با تعجب گفتم:
- آرتا،چی شده؟
متوجه من که شد،پرید طرفم و گفت:
- ورپریده،کجا بودی تا ساعت 9 و نیم شب با اون پسره ی از خودت ورپریده تر؟
آخی،از فرط نگرانی نمیفهمید چی داره میگه.از خودت ورپریده تر چیه دیگه؟
- اووووووووه،بابا چه خبرته؟بذار برسم بعد سین جینم کن.
- خوبه بهت گفتم دور و برش نپلک،بعد تا ساعت 9 و نیم شب باهاش میری دور دور؟اگه بلایی سرت میومد من چی جواب مامان و بابا رو میدادم؟
- اِ راستی گفتی مامان و بابا.کوشن؟
با حرص،از لای دندون های بهم کلید شدش گفت:
- جواب منو بده.
- الکی نگرانی برادر من.اون آزارش به مورچه هم نمیرسه.اونوقت چه بلایی میخواست سر من بیاره؟بعد هم،میخواست یه چیزی بهم بگه.
- مثلا چی میخواست بگه که تا این ساعت طول کشید؟
- تو اول آروم باش،تا منم بهت بگم.
دوتا نفس عمیـــــــق کشید و گفت:
- الان آرومم.حالا بگو ببینم چی بهت گفت؟
romangram.com | @romangram_com