#پارک_پارت_35
لبخندی زد و گفت:
- خوشحالم.تو دومین نفری هستی که حرفمو باور کردی.
- دومین؟مگه نگفتی کسی حرفامو باور نمیکنه؟
- البته.بجز مهسا؛و حالا هم تو.
- میدونستم دختر خوبیه.
- کی؟
- مهسا دیگه.
- آره بابا.با همشون فرق داره…خب،بریم؟
- …
وقتی دید جوابشو نمیدم،یه نگاه بهم کرد که دید چشمم یه جایی ثابت شده.دو بار دستشو جلوی چشمم تکون داد و گفت:
- کجا سِیر میکنی؟
- …
وقتی دید بازم جوابشو نمیدم،مسیر چشممو دنبال کرد و تا دکه ی لواشک و آلوچه فروشی رو دید،پقی زد زیر خنده و وسط خندش گفت:
- بابا…جمع کن…آب دهنتو…آبرومونو بردی…پاشو،پاشو بریم برات بخرم تا بچت عقب افتاده نشده.
چشم از اونجا گرفتم و گفتم:
- بچه؟بچه چیه؟
- آخه گفتم لابُد ویار داری که اینجوری آب از لب و لوچَت آویزون شده.
مشتی به بازوش زدم که دست خودم درد گرفت و با اعتراض گفتم:
- اِ.خب دلم خواست.
romangram.com | @romangram_com