#پارک_پارت_34
ببین،میدونم که میدونی مردم چه حرفایی پشت سرم میزنن و میدونم که حتما یا داداشت یا دوستات در مورد من بهت حرفایی زدن و اخطار دادن که زیاد دور و بر من نباشی و الان هم اینطور باهام سرسنگینی.
عین مونگولا داشتم نگاش میکردم که ادامه داد:
- اما به خدا،به پیر،به پیغمبر،من اون هیولایی نیستم که تو ذهنت فرو کردن.عادتشون همینه دیگه،بچه های اکیپو میگم،هر حرفیو باور میکنن،هر شایعه ای رو باور میکنن،بعد هم به بچه هایی که وارد اکیپ میشن می قبولونن که آره،طرف یه همچین آدمیه و یه همچین اتفاقی افتاده.
- چه حرفایی مثلا؟چه اتفاقایی؟
- یعنی میخوای بگی کسی بهت نگفته یا نشنیدی که من دختر میبرم خونه خالی؟
از صراحت حرفش خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین و آروم گفتم:
- شنیدم،اما نه از بچه های اکیپ.
- پس از کی؟
- از داداشم.
- خب چه فرقی میکنه؟اونم جزو اکیپ تو پارکه دیگه؟
هیچی نگفتم و با ادامه حرفش سرمو آوردم بالا:
- صد بار تا حالا به همشون گفتم که من درسته دوست دختر دارم،اما دیگه اهل این کثافت کاریا هم نیستم.اما باور نکردن و هنوزم حرف خودشونو میزنن.حالا هم که این چرت و پرتا رو به تو گفتن.اصلا نمیدونم رو چه حساب این تهمت هارو بهم میزنن یا چی از من دیدن که اینجور با من دشمنن.بخاطر همینم هست که زیاد باهاشون پارک نمیرم.نیگا نکن اینقدر تحویلم میگیرن،من میدونم پشت سرم چه حرفایی که نمیزنن.
یهو با وحشت گفت:
- ببینم؛نکنه تو هم حرف اونا رو قبول داری و حرف منو باور نمیکنی؟
از صداقتی که تو چشماش که همرنگ چشمای خودم بود و صداقتی که تو کلمه کلمه ی حرفاش موج میزد،نتونستم که باور نکنم.
بخاطر همینم لبخندی زدم و گفتم:
- نترس بابا،باور میکنم.
- جون من؟واسه دلخوشی من که نمیگی؟از تهِ تهِ تهِ تهِ قلبت باورم داری؟
- آره.از تهِ تهِ تهِ تهِ قلبم باورت کردم.
romangram.com | @romangram_com