#پارک_پارت_3


- ببخشید بابا.

همینجور که میدویدم برگشتم طرفش،زبومنو براش در آوردم و بهش گفتم:

- اگه تونستی منو بگیر.

ولی چشمتون روز بد نبینه.همین که برگشتم دیدم گیر افتادم گوشه دیوار.برگشتم طرفش،آب دهنمو با سر و صدا قورت دادم و گفتم:

- داداشی…داداش خوشکلم…چیز خوردم…غلط کردمو واسه همین موقع ها گذاشتن دیگه…اصلا گوه خوردم…بیا و بگذر…مگه نشنیدی میگن بخشش از بزرگان است؟

- نـــــــه.من تا حالتو نگیرم ول کن ماجرا نیستم آبجی کوچیکه.

- بابا غلط کردم دیگه.

راه فرار نداشتم.اونم یواش یواش میومد جلو.فاصله بینمون یه وجب بود.دستاشو آروم آروم آورد بالا.

- آماده … 1…2…3…

و شروع کرد به قلقلک دادنم.منم بلند بلند میخندیدم و التماس میکردم ولم کنه:

- جون خودت ولم کن…آرتـــــــا…ول کــــــن..مُردم…وای مامــــــان…بابـــــا…کمـــــــک…غلط کردممممم.

یهو بابا اومد پشت سر آرتا و گوششو گرفت و پیچوند.آرتا هم منو ول کرد و دستشو گذاشت رو دست بابا:

- آی آی.بابا ولش کردم دیگه،چرا گوشمو میپیچونی؟

بابام با خنده – دختر منو قلقلک میدی؟آره؟بهش میگی پدر صلواتی؟آره؟

آرتا – آخ آخ بابا غلط کردم.

من همونطور که از خنده ریسه میرفتم،گفتم:

- بابا ولش کن دیگه آدم شد.

و بابا هم همون موقع ولش کرد و رفت.از بس خندیده بودم دلم درد گرفته بود.نفس نفس میزدم.آرتا هم بعد از 2ثانیه که بهم خیره موند،یهو بغلم کرد.بیا.این داداش ما هم که به سلامتی خُل شد.البته خل بودا،خل تر شد.

وا آرتا…!چته؟

romangram.com | @romangram_com