#پارک_پارت_4
- آرتی دلم واسه این روزا تنگ میشه.
- کوفت.مگه جایی قراره بری؟
- بالاخره تو میری دانشگاه،شوهر میکنی،من زن میگیرم،بزرگ میشی،دیگه اذیت نمیکنی،بچ…
پریدم وسط حرفش و گفتم:
- زهرمــــــــار؛اُسکُل یه وَری.کــــــو تا اون روزا.الانم پاشو بریم شام بخوریم.از بس قلقلیم کردی گشنم شده.
رفتیم شام که کتلت بود خوردیم،بعدم من ظرفا رو شستم،یکمم تلویزیون نگاه کردیم.ساعت 12 شب بود که دیگه دهنم داشت جِر میخورد از بس خیازه کشیده بودم.نمیدونم چندمین خمیازه ام بود که یهو آرتا زد پس کلم و خمیازه ام پرید.(خواهر و برادری نافشونو با پس کله زدن بریدن)…دستمو گذاشتم جایی که زده بود و برگشتم طرفش:
- دیوونه زنجیری.مگه مرض داری آخه؟چرا میزنی؟
- دیوونه تویی نه من.دهنت جِرواجِر شد از بس خمیازه کشیدی.خبرت خو پاشو برو بخواب.
بابا – اِ بچه ها.دعوا نکنین دیگه.آرتی،بابا،داداش خُل و چِلِت برای یه بارم که شده یه حرف درست زد.بلند شو برو بخواب.
آرتا – استوار باشی پدرم.
بابا – همچنین،پسرم.
خدا دسته جمعی همرو شفا بده.منم بلند شدم رفتم توی اتاقم،موبایلمو واسه ساعت 8 تنظیم کردم و ایکی ثانیه خوابم برد.
(درینگ…درینگ)
- ای تو روح هر چی مدرسه و امتحان و کارنامس.اگه گذاشتن دو دیقه بکپم.تازه داشتم خواب میدیدما.
با کلی غرغر بلند شدم،دست و صورتمو شستم،یه صبحونه ی مختصر که شامل بیسکوییت و شیر کاکائو بود،خوردم.یه شلوار جین ساده ی مشکی،یه مانتوی خاکستری تا یه وجب بالای زانوم پوشیدم.موهامو پایین بستم،جلوشو هم یه ور زدم.مقنعه ی مشکیمو هم پوشیدم.
(موهام تا روی کمرمه…چشمام قهوه ای سوختس…دماغم معمولیه…لبام نه کوچیک و نه بزرگه…رنگ موهام یه حالت خاصه.یه چیزی بین زیتونی و خرمایی و قهوه ای با رگه های طلایی.البته این رگه هارو خودم هیچوقت ندیدم،بقیه بهم میگن.نمیدونم حالا واقعا رگه های طلایی توشه یا ملت اسکولم کردن.سر جمع قیافم معمولیه ولی راضیم از خودم)
سویچ 206 آرتا رو برداشتم و بعد از پوشیدن آل استار مشکیم از خونه زدم بیرون.اهل خونه ام که ماشالا همه بجز بابا که سرکاره،خواب 7پادشاه میبینن.ضبط ماشینو روشن کردم که بلافاصله آهنگ مورد علاقم اومد:
♫♫♫
تو همه حرفاتو زدی چیزی نمونده بد باشه نگی…
romangram.com | @romangram_com