#پارک_پارت_2


- هــــــوی.چته چرا داد میزنی؟آره جداً.

- وای یادم رفته بود.

- یادت میموند جای تعجب داشت.

- مرض…حالا چه ساعتی بریم؟

- تا ساعت 11 هستن.9 بریم؟

- آره آره.به دِلی (دلارام) هم خبر بده.

- باوش.

- خب،اَمری اَوامِری؟

- از اولم امری نبود.بای.

- کوفت.بای.

اوه اوه.فردا باید کارنامه های درخشانمونو بگیریم.درسم خوبه.همیشه معدلم 19 به بالا میشه.20 نمیشه،ولی از 19 پایین نمیاد.ولی بازم استرس دارم.

همون موقع مامان صدام کرد واسه شام.تو راه که داشتم میرفتم،مامانم گفت:

- بی زحمت آرتا رو هم صدا کن.تو اتاقشه.

- باشه.

رفتم تو اتاقش دیدم سرش تو گوشیشه.روی تختش نشسته و پشتش به منه.آروم رفتم پشت سرش که دیدم طبق معمول تو اینستاگرام داره این و اونو لایک میکنه،همچین غرق شده بود که نفهمید بالا سرش وایسادم.منم نامردی نکردم و چنان زدم پس کلش که برق سه فاز از کَلَش پرید.سریع برگشت طرفم،گوشیشو انداخت رو تخت و خیز برداشت سمتم.منم دوتا پا داشتم،4تا دیگه هم قرض گرفتم و از اتاق پریدم بیرون.

آرتا - وایسا ببینم.مگه اینکه گیرت نیارم پدر صلواتی.حسابتو میرسم.

یهو صدای بابا اومد که گفت:

- آرتا شما باهم دعوا دارین.چرا منو قاطی میکنین؟

آرتا هم گفت:

romangram.com | @romangram_com