#پارک_پارت_1
مقدمه:
زیــبا تریــن آغـاز را با تــو تجربـه کردم…
پـس تا زیــبا تــرین پـایـان بـا تــو میـمانم…
********
اَه.حوصلم پوکید…مدرسه ها هم که تموم شد.حالا تابستونی چه نوع گِلی بریزم تو سرم؟حوصلم سر میره که.بذار فعلا یه زنگ به شادی بزنم.
( من آرتمیس کاویانی،17 سالمه.یه داداش 19 ساله ی خُل و چِل دارم به اسم آرتا.بابام بهراد.مامانم آذر.
4 تا دوست صمیمی دارم:
دلارام،شادی و شایان که دوقلو اَن و بهار که واسه رشته ی بازیگری رفته ترکیه…ما یه اِکیپ هستیم:من و آرتا…دلارام…شادی و شایان…بهارم که فعلا نیستش.آرتا هنوز بهار رو نمیشناسه،فقط میدونه تو اکیپمون یه فردی به اسم بهارم هست.آخه بعد از اینکه بهار رفت ترکیه،آرتا به اکیپمون اضافه شد.من و شادی و دِلی 17 سالمونه؛آرتا که گفتم 19 سالشه و شایانم 19 و بهارم 18.بهار دو سال جهشی خوند و یک سال هست که میره دانشگاه.9ساله با هم دوستیم.بچه های خوبین.هممون به چشم خواهر و برادری بهم نگاه میکنیم.حداقل من که اینجوریم،دیگه بقیرو نمیدونم.)
گوشیو برداشتم و به شادی زنگیدم.
- الو…
- بــــــه بـــــــــه؛سلام شادی خانوم.حال و احوال؟چطوریایی؟
- بــــــــــــه سلـــــــوم آرتی جونم.خوبم.تو خوبی؟مدرسه که تموم شد رفتی حاجی حاجی مکه دیگه؟
- مرسی منم خوبم.نه بـــــاو حاجی حاجی مکه چیه؟حوصلم سریده بود،گفتم بهت بزنگم.
- دست شما درد نکنه دیگه.رسما گفتی ما دلقکیم.مرسی مرسی،نظر لطفته خواهرم.
- خفه بینیم باو…راستــــــی…
- ها،چیه؟
- کارنامه هارو کی بریم بگیریم؟
- فردا.
- چـــــــــی؟جداً؟
romangram.com | @romangram_com