#پارک_پارت_27
من – حالا عب نداره.خودم یکی بهترشو واست پیدا میکنم.
آرتا – نه دیگه،مرسی.همین یکی واسه هفت پشتم بس بود.
اینو که گفت،یه نگاه به در ورودی کرد و یهو اخماش رفت تو هم.هممون برگشتیم سمت در ببینیم چی شده که آرتا اخم کرده،که پرشیا رو دیدیم.
آرتا – این اینجا چیکار میکنه؟
پرشیا هم یخورده که چشم چرخوند،ما رو دید و اومد سمتمون.شایان گفت:
- من بهش گفتم اینجاییم.
آرتا اومد حرفی بزنه که با اومدن پرشیا ساکت شد.پرشیا هم روی تنها صندلی خالی که بین من و شایان بود نشست و به همه سلام کرد.بهارم که قبلا با بچه ها میرفت پارک،میشناختش و نیازی به معرفی نبود.
دِلی – تو کجا اینجا کجا پرشیا؟
پرشیا – حوصلم سر رفته بود،اس دادم به شایان و پرسیدم کجایین؟که گفت اینجاییم.منم اومدم.
شایان – خوب کردی داداش.
پرشیا هم پیشخدمت و صدا کرد و آیس پک شکلاتی سفارش داد.یکم که حرف زدیم،سفارشامونو آوردن.پرشیا یه نگاه به من و آیس پک تو دستم کردم و گفت:
- اِ چه تفاهمی.مثل اینکه یه چیز سفارش دادیم.
منم لبخند ملیحی زدم و گفتم:
- بله.
سفارشامونو با کلی سر و صدا و شلوغ بازی خوردیم و بلند شدیم که بریم.از در که رفتیم بیرون،میخواستیم از پرشیا خدافظی کنیم بریم که یهو پرشیا دستمو گرفت و کشید سمت خودش.چون از دست دادن با پسرا زیاد حساس نبودم،عکس العملی نشون ندادم.البته اگرم میخواستم نمیشد،چون خیلی محکم گرفته بود.با تعجب داشتم نگاش می کردم که دیدم بچه ها هم دارن با تعجب نگاش میکنن.آرتا هم که دیگه نگــــو،کارد میزدی خونش در نمیومد.سرخ شده بود در حد لالیگا.آروم گفتم:
- ارشیا دستمو چرا گرفتی؟ول کن.
اونم بی توجه به من،رو به جمع گفت:
- شما برین،من خودم آرتمیس خانومو میرسونم خونه.
آرتا اومد چیزی بگه که با سلقمه ای که شایان بهش زد،فقط با صدایی که به زور در میومد،گفت:
romangram.com | @romangram_com