#پارک_پارت_18


تو راه که میخواستیم بچه هارو برسونیم،دِلی گفت:

- آرتی از بچه ها خوشت اومد؟

- آره.به نظرم بچه های خوبی بودن.

شادی – از کودومشون بیشتر خوشت اومد؟

- به نظرم مهسا از همشون بهتر بود.

شایان – از چه نظر؟

- بقیه دخترا خیلی خودشونو میگرفتن،ولی مهسا فکر کنم خاکی بود.

آرتا – آره،درست متوجه شدی.مهسا دختر ساده و خاکی ایه،برعکس بقیشون.

بچه هارو که رسوندیم،برگشتیم خونه.وقتی داشتیم از ماشین پیاده می شدیم،آرتا گفت:

- لباساتو عوض کن،بیا اتاقم کارت دارم.

- باشه.

یــــــا ابلفض.یعنی چیکارم داره؟چقدرم عصبی بود…رفتم توی اتاقم و بعد از تعویض لباسام،رفتم توی اتاقش.

- بله داداشی.

- بیا بشین اینجا.

رفتم کنارش رو تخت نشستم که برگشت طرفم و گفت:

- ببین آرتی.تو خواهرمی،من دوست دارم،هر چیزی هم میگم بخاطر خودته.خیر و صلاحتو میخوام.

- خب بابا.آسمون ریسمون نباف.حرفتو بزن.

- حرفم اینه که زیاد دم پر ارشیا نباش.

- چی؟یعنی چی؟

romangram.com | @romangram_com