#پارک_پارت_17


شونه ای به معنای نمیدونم بالا انداخت.

با بچه ها اول رفتیم بستنی خوردیم،بعدم یکی یه دونه دوچرخه کرایه کردیم و دور تا دور پارکو دور زدیم.آقا ارشیا هم افتخار داد و یکی دوتا از آهنگاشو برامون خوند.علاوه بر قیافش،صداشم عالی بود.کلی سلفی گرفتیم.منم که یخم باز شده بود،کلی اذیت کردم؛تا شد ساعت8…خب از اون چیزی که فکر میکردم بیشتر خوش گذشت.موقع خدافظی از بچه ها،مبینا گفت:

- خب آرتمیس خانوم…

حرفشو قطع کردم و گفتم:

- راحت باش،آرتی صدام کن.

- باشه آرتی جون.از روز دیگه همراه بچه ها میای دیگه؟منتظرت باشیم؟

یکم سبک سنگین کردم.اصلا شبیه اون چیزی نبود که تو ذهنم تصور میکردم.خیلی بهتر بود.بد نیس اگه بعضی وقتا بیام.

من – نمیدونم.فقط اگه اومدم کسی آرتمیس صدام نکنه.همون آرتی راحتم.

نگار – وای آخیــــــــــش.آرتمیس اسم خیلی قشنگیه ها،ولی خیلی بلنده.

من – میدونم.بخاطر همین میگم آرتی صدام کنین.

آرتا – خب دیگه ما بریم.

موقع خدافظی از بچه ها،ارشیا گفت:

- خوشحال میشم از این به بعد بیشتر ببینمتون.

- اگه قابل باشیم حتما.

- اختیار دارین.

آرتا – آرتـــــــــی.بریم.

ارشیا – مثل اینکه بچه ها منتظرتونن.بفرمایید.

من – خدانگهدار.

ارشیا – خدافظ.

romangram.com | @romangram_com