#پارک_پارت_16
پرشیا – نه بابا.گفتم بیام یه سری بهتون بزنم،جمعتون منور شه.
امیر – خوبه خوبه،جمع کن خودتو.حالا انگار چه تحفه ای هستی.
پرشیا – دیگه یه تحفه ای هستیم دیگه…راستی عضو جدید داریم؟
منظورش به من بود که ملیکا گفت:
- خواهر آرتاس دیگه.همون که بهت گفته بودیم هیچوقت راضی نمیشه بیاد اینجا.
پرشیا – اِ.پس خواهر آرتا شمایی.چه عجب یه بار تشریف آوردی.اینقدر این 4تا (اشاره به آرتا و شایان و دِلی و شادی) تعریفتونو کردن مشتاق شدیم ببینیمتون.
من – خب بچه ها لطف دارن.انشاالله از این به بعد بیشتر در خدمتتون هستیم.
عُــــــــق…چه ادبی.
پرشیا – یعنی روزای دیگه همراه بچه ها میاین؟
من – معلوم نیست.
پرشیا – انشاالله که میاین…خب بچه ها چرا نشستین؟بلند شین بریم یه دوری بزنیم.
بچه ها بلند شدن و با هم رفتیم داخل پارک.آخه تا الان تقریبا دم درش بودیم.
همینجور که داشتیم میرفتیم،یه نیشگون از شادی که کنارم بود گرفتم که دادش در اومد:
- چته وحشی.چرا نیشگون میگیری؟
- خفه.این کیه شادی؟
- کی کیه؟
- همین پرشیا دیگه.
- آها…بابا این رَپِرِ اکیپمونه.رپ میخونه.اسمش ارشیاست،بهش میگن پرشیا.21 سالشه.از هممون بزرگتره.خیلی کم پیش میاد همراهمون بیاد پارک.مثل توئه.البته تو که اصلا نمیای.ایام بشه شنبه به نوروز،همراهمون میاد.
- چرا؟
romangram.com | @romangram_com