#پارک_پارت_15
- …
- منم خوبم.میگم کجایین؟
- …
- خو میدونم پارکین.ما هم پارکیم.کجاشین دقیقا؟
- …
- ما روبرو ایستگاه اتوبوس.
- …
- باشه منتظریم.خدافظ.
شایان – چی شد؟
آرتا – هیچی گفت با بچه هاییم.الان میان اینجا.
شایان و آرتا داشتن تو گوشی شایان نمیدونم چیکار میکردن و من و دِلی و شادی هم هی میخواستیم به طور نامحسوس تو گوشی شایان سرک بکشیم که بچه ها اومدن.
بعد از اینکه باهاشون سلام علیک کردیم؛مهسا گفت:
- آرتمیس جون،چی شده بالاخره طلسم شما شکسته شد یه بار اومدی؟
- بچه ها خیلی اصرار کردن.بخاطر همین اومدم.
- خوب کاری کردی عزیزم.بالاخره ما تونستیم تورو ببینیم.
یه نیمچه لبخندی زدم و هیچی نگفتم.یهو کوروش به یه جایی اشاره کرد و گفت:
- اِ بچه ها.ببینین کی اومده…!
به سمتی که کوروش اشاره کرد نگاه کردیم.یه پسر تقریبا 20 ساله،تیپشم مثل تیپ آرتا،ولی مدل لباسش فرق میکرد و کلاهم نداشت.خدایی خیلی جذاب بود.دو طرف موهاش خالی بود و وسطش که بلند بود،لخت ریخته بود یه طرفش،رنگشم خرمایی روشن بود.رنگ چشماشم تیره بود ولی نمیدونم دقیقا چه رنگی.
صادق – بـــــــــــه پرشیا جون.از اینورا؟راه گم کردی دادا؟
romangram.com | @romangram_com