#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_68
نفسمو بيرون فرستادم و موها پشت گوشم فرستادم..
لباسامو دراوردم تا راحت تربرم زيردوش..
بعضي اوقات با رفتاراي پويا شک ميکنم ازاينک مريضه..
اما باياد اوري گواهي دکتر و حرف شاهين ک گفت پويا گاهي اوقات جدي ميشه شَکّم برطرف ميشه..
هرچي ک هست پويا تا الان ب من اسيب نرسوند..البته اگ از اوندفعه ک خونه رو داغون کرد و باعث زحمتم شد و اون سري ک ميخواست از پنجره پرتم کنه پايين بگذريم :/
کارم ک تموم شد تازه يادم اومد حوله نياوردم..اروم خنديدم..با اون وضعي ک ماداخل حموم اومديم حتما حوله يادم ميموند..
ناچار پويارو صدا زدم ک برام حوله بياره...
بعد بستن کمربند حوله تن پوشم ک بعد از اتفاقي ک براي لاله جلوي ايدين افتاد برام تجربه شد و اينو خريدم..ازحموم بيرون اومدم و ب پويا ک کناردر بود نگاه کردم..
باهمون بدن خيس و رنگي..الهي..
بدون اينک چيزي بگ ب حموم رفت..
ب ساعت نگاه کردم..?بعدازظهربود..خب ما ک کاري نداريم پس بهتره براي تغيير روحيه بريم بيرون..
اماده لباس پوشيدم و منتظر شدم تاپويا ازحموم دربياد..
کمي هم استرس داشتم..اولين باربود ک تنها باپويا ميرم بيرون..هميشه ايدين بود و اکثرا هم باماشين بوديم..
پويا ک ازحموم اومد بهش پيشنهاد پارکو دادم با خوشحالي پذيرفت..
******
رو نيمکت تو پارک نشسته بوديم..و همينجور نشسته بوديم..در واقع نميشد کار ديگ اي کرد
پويا ک عجيب اروم شده بود..پارکم ک خلوت بود..سرهم ده نفرم نميشديم تو پارک..اونم همه پخشو پلا..
کنار نيمکتي ک نشسته بوديم ي درخت بود ک ي پسربچه بهش تکيه داده بود..حدودا ?-? ساله..
با ديدنش ياد ياسين افتادم..الهي دلم براش تنگ شده..
پسربچه ک نگاه خيره منو پويارو ديد نگامون کرد..من لبخند و پويا چشمکي نثارش کرد..
romangram.com | @romangram_com