#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_67
-دارم لباستو عوض ميکنم ک باهم حموم کنيم..
-چ غلطاااا..همينم مونده تو حموم باتو تنها بشم
-نميخورمت ک
ب سرتاپاش نگاهي انداختمو گفتم:اره معلومه..
ازحرفم حرصش گرفت و محکم کشيدتم زيردوش..ابو ولرم کرد و با تمام نق ونوق هاي من شروع ب شستن موهام کرد..
همچين چنگ ميزد ک گفتم الانه ک کچل بشم..
و همچنان لباس تنم بود :/
منم ک ديدم نميتونم زياد جُم بخورم چون کف حموم ليزه و احتمال فرود اومد من ب زمين زياده..پس صاف وايسادم تا موهامو بشوره
والا زحمت منو کم کرد..البته تاجايي ک بچه بد نشه..
ناخوداگاه ب بازوهاش زل زدم..واااي رگاي برجسته دستش ديوونم ميکرد..
دلم ميخواست لمسشون کنم و ببوسمشون..
ب افکار منحرف تو ذهنم تشر زدم تاخفه شن..
بعد شستن موهام ک تاروشونه هامه با ليف افتاد بجون صورت ابرنگيم..البته ليف نرم بود..
وقتي صورتمو تميز کرد رفت سراغ شونه هام ک چون تاپ داشتم ابرنگ رو شونه هامم ريخت..
دستشو گزاشت روشونم اما حرکتي نکرد..و من با موها و صورت خيسم بهش زل زدم..
نفس عميقي کشيد ک بوي خوب شامپورو حس کرد..و اين بيشتر باعث تغيير حالش شد..
نميدونم نميتونم يا نميخوام ک حرکتي بکنم..
دستش ک از روشونم سرخرد و پايين تر رفت..با ترس بهش نگاه کردم..
من تواين ي ماه ب پويا اعتماد پيداکردم ولي ترسمو نميتونم پنهون کنم..
تو ي لحظه سريع رولباي خيسم بوسه زد و باهمون وضع از حموم خارج شد..
romangram.com | @romangram_com