#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_66
-توهم پدرمادرت مردن..پس چرا تو مثل من ديوونه نشدي؟ تو سالم سالمي..
دلم براش سوخت..پس خودشم ميدونست ک مشکل داره..
نميخواستم بيشترازاين ناراحت شه..پس سعي کردم بدون جواب دادن ب سوالش موضوعو عوض کنم...
سرم هنوز رو پشتش بود..صورتو ب پيرهنش ماليدم..جوري ک تيشرتش رنگي شد..فهميدوخودشو کنار کشيد..
-چيکار کردي با لباسم؟
-فعلا مهم تراز لباس سرو صورتته ک ابرنگيه..بايد حموم بري..منم بايد برم..اينجوري پاک نميشه..
چشماش برقي زد ک ازنقشش مطلع شدم..
يهو هردوتامون همزمان دويديم سمت در تا زودتر ب حموم برسيم..
چون سرعتمون يکي بود باهم کنار درحمام رسيديم و درتلاش بوديم ک بزور از چهارچوب کنار بزنيم همو تا زودتر بريم داخل حموم..
دراخر اين فشار ها باعث شد دوتاييمون بيافتيم داخل حموم..
برق خاموش بود و حمام تاريک..
برگشتم سمت پويا تا چيزي بگم ک برق چشماش توتاريکي منو ترسوند..
بلافاصله درو حمومو بست و مانع رفتن من شد..
ابدهنمو قورت دادم..خدايا خودت بخيرکن..
برقو روشن کرد و روب من ک باترس نگاش ميکردم گفت:مثل اينک قسمت شده باهم حموم کنيم..
و بعداين حرف تيشرت رنگيشو دراورد..باديدن بالاتنه برهنش جيغ بلندي کشيدم ک توحموم اکو شد..
اومدم برم سمت در ک دستمو کشيدو بردتم زيردوش و سريع اب سردو بازکرد..
برخورد يهويي اب سرد ب بدنم باعث شد نفسم بند بياد..
از مکثم سواستفاده کرد و گيرمو از سرم باز کرد..
موهاي رنگيم روشونم ريخت..دستش ک سمت تاپم رفت سريع خودمو از زير اب سرد کنار کشيدم و با تشرگفتم:چ غلطي داري ميکني؟
romangram.com | @romangram_com