#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_61
-برو بابا..من خوشگل..
ديگ نموندم ک ب حرفاشون گوش بدم..ب اندازه کافي شنيدم..
از ي طرف حرصم گرفته بود ازاينک اين دختر ميخواست از بيماريه پويا سواستفاده کنه..هه فکرکرده من ميزارم..هرچند خيالم از بابت پويا راحت بود..از طرف ديگ کلمه خلافکاري ک به شاهين نسبت داده بود فکرمو مشغول کرد..
يعني شاهين واقعاخلافکاره؟ قيافش ک شبيشهون هست..
اه چ ربطي داره نرگس..مگ ب قيافست..
با اعصابي خورد و فکري درگير رو مبل نشستم...
بعدخوردن شام ک چندمدل غذا بود يکي از پسرا ک ميخورد بيستو هفت هشت ساله باشه گفت:الان ي دست شطرنج ميچسبه..کي پايس؟
قبل ازاينک کسي چيزي بگ پويا گفت:من بازي ميکنم..
پسره زدزيرخنده و گفت: توي مريض مگ بلدي شطرنج؟
اخمي بابت حرفش روصورتم نشست..بي فرهنگ..
پويا:حاضرم شرط ببندم ک منه مريض ازتو ميبرم..
چشماي پسر برقي زدو گفت:باش..پس بازنده هرکاري ک برند گفت انجام ميده..
لبخند شيطوني ک رولباي پويا نشست بدجوري رعب اورد بود..
دلم براي پسره سوخت..اگ ببازه معلوم نيست چ بلايي پويا سرش مياره..
شاهين ب خدمتکار دستور داد تاميز شطرنجو بيارن..
من..ايدين..اتنا و همه افراد ک مکالمشونو گوش دادن ب دور ميز جمع شدن..
بازي شروع شد و من مشتاقانه زل زدم ب پويايي ک بعد يک ماه و خوردي تازه داشت استعداداش پيشم شکوفاميشد..
بعد يک ساعت بازي هيجان انگيز درکمال تعجب همه پويا برنده شد و اون پسر ک حين تشويقاي چندنفر فهميدم اسمش ميلاده کيش و مات شد :)
پويا با لبخندي پيروز مندانه گفت:خب حالا نوبت اينه ک شرطمونو اجرا کنيم..
ميلاد بااسترس ب پويا نگاه کرد..انگار از ديوونه بازياش و خطرناک بودنش خبرداشت..
romangram.com | @romangram_com