#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_60


‏-اوه من دختر دوست خانوادگي شونم..خيلي وقته از بيماريه پويا خبر دارم..‏

اهاني گفتمو ساکت شدم..حرفي نداشتم ک بزنم..نگامو دور سالن چرخوندم..و خيره ب قستمي شدم ک رو ديوار سفيد تماما تابلوهاي کوچيک و بزرگ بود..‏

خيلي دوست داشتم ببينمشون..رو ب اتنا گفتم:من ميتونم اون تابلوهارو ببينم؟

‏-اره عزيزم..چرا ک نه

‏-ي وقت زشت نباشه

‏-ن بابا..اتفاقا اون تابلوها توجه همه رو جلب ميکنه..‏

اوهومي گفتم بلندشدم تا سمتشون برم..ايدين مشغول حرف زدن بامهمونا بود..نميدونم کي رفت پيششون..‏

پوياهم مشغول خوردن ميوه بود..با خيال راحت رفتم سمت تابلوها..‏

واقعا زيبابودن..بيشترا نقاشي طبيعت بود..‏

ديدزدنم ک تموم شد خواستم برگردم سرجام ک ديدم اتنا رودسته مبله پويا ک تک نفره بود نشسته..‏



همونجا وايسادم تا حرکاتشونو زير نظر بگيرم..‏

داشت درگوش پويا پچ پچ ميکرد..چندثانيه بعد سرشو عقب کشيدو ب پويا نگاه کرد..انگار منتظر جواب بود..‏

پويا کمي نگاش کردو بعد هولش داد..جوري ک اتنا از رو دسته مبل بلند شد و حرصي ب سمت دوستش ک کنار ميز نوشيدني و ميوه ها بود رفت..‏

کنجکاوانه ب بهونه ي گرفتن نوشيدني ب سمت ميز رفتم تاحرفاشونو بشنوم..‏

دختر:اخه اتي وقتي ميبيني پويا محلت نميزاره چرا سمتش ميري؟خوشت مياد هي از طرف ي پسر رواني پس زده بشي؟

اتنا:تو عقل نداري اين چيزا حاليت نيست..من اينده نگرم..همه ي اين پس زدنا مي ارزه ب اون ثروتي ک بعدمرگ شاهين ک بچه نداره ب پويا ميرسه

‏-عجب پول پرستي هستي تو..معلوم نيست شاهين کي بميره ک

‏-اين شاهين خلافکار جونش هرلحظه توخطره..پس منم اميدوار ميمونم..ولي هميشه فکرميکردم زدن مخ ي پسر رواني مثل پويا سخت نباشه..اما اون خيلي سرسخته و دليل مقاوتشم نميدونم..‏

‏-حتما از تو خوشش نمياد

romangram.com | @romangram_com