#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_59
به همه سلام کرد و ب ايدين ک کنجکاوانه همه جاي خونه رو بررسي ميکرد با چشماش رسيد..مثل عقاب بهش زُل زد..مگ ايدين باراولش بود ک اينجا ميومد؟؟
بعد احوال پرسي ب من ک رسيد دستشو سمتم دراز کرد..
بافکر اينک پويا بهم محرمه پس عموي شوهرم هم بهم محرم ميشه بهش دست دادم..اما بازم شک داشتم..
ب چشمام خيره شدو گفت:خوش اومدين
_مـَـ..ممنون
چشماي ترسناکش باعث شد ب لکنت بيافتم..هيچوقت اينجوري به چشماش نگاه نکردم..انگار شرارت ازشون ميباره..
دستمو ول نکرد:همه چي خوب پيش ميره؟
-بله..همه چي خوبه
دستمو ک نميدونم چرا سرد شده بود ول کردو درحالي ک ب سمت پويا ميرفت گفت:خوشحالم..
هوووف..اروم دستي ب صورتم کشيدم..اين چرا انقدر عجيب شده..
سمت پويا رفت و صميمانه بغلش کرد..از نظر سني حدود ده دوازده سال باهم اختلاف داشتن..ولي بازم برام سواله ک چرا انقدر ازهم دورن..
بعد ول کردن پوياي اخمو ب سمت مهموناي ديگش رفت و مشغول تعارف کردن شد..
رفتم رو ي مبل سه نفره نشستم..دليل اخماي پويارو نميدونستم..چرا همچين ميکرد..
چند دقيقه بعد حضور کسي رو کنارم احساس کردم..برگشتم،ي دختر جوون با ي لباس مجلسي..لباسش خيلي باز نبود ولي خب چيزي هم سرش نبود..
دختر:سلام..اسم من اتناعه..شما بايد پرستار پويا باشي
بالبخند گفتم:سلام..منم نرگس هستم..بله پرستارشم
-خوشبختم عزيزم..پويا اين مدت تغيري کرد؟
-از چ نظر منظورته؟
-منظورم راجب اخلاقشه..ديوونه بازياش
-خب اونا ک همينطور ادامه داره ولي ميشه نسبت شمارو باپويا بدونم؟
romangram.com | @romangram_com