#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_6
ب سمت دري ک پشت دکوراسيون بود و ب بيرون ديد نداشت رفتيم..
سهيل:اينجا محل کارتونه..هروقت سفارشي اومد کامران بهتون ميگ..
من:کامران؟؟
ي صدا گفت:منو ميگ
ب پشت سر سهيل نگاه کردم ک يِ پسرو ديدم..پسر ک چ عرض کنم..ابروهاي گرفته..دماغ عملي..با اون تيپ جلفش..
صد رحمت ب سهيل..اصلا بهم نميخورن..
من:سلام
کامران:سلام..من شريک سهيلم و شما؟
-فرحبخش هستم
-اسم کوچيکتون؟
-همون فرحبخش بدونين کافيه..
لبخندي زدو گفت:بله..خوشبختم
و دستشو سمتم دراز کرد..واقعا فکر کرد من بهش دست ميدم؟
بدون اينک نگاهي ب دستش بندازم گفتم:همچنين
سهيل ک از قيافش معلوم بود از دست کامران حرصي شده رو ب من گفت:بفرمايين داخل لطفا اماده شين
سري تکون دادمو رفتم تو..ولي صداشون ميومد..
سهيل باتشر گفت:کامران..اين مثل دوست دختراي عجق وجقت نيست ک اينجوري باهاش رفتار ميکني..قراره همکار بشيم و هروز همو ببينيم..احترامتو نگه دار
کامران:اوووو مگ چي گفتم ک اينجوري ميکني؟ فقط خواستم اشناشم باهاش
-لازم نکرده
-خب حالا
romangram.com | @romangram_com