#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_54
بوسي براشون فرستادم سمت تابلو و از اتاق خارج شدم..
خواستم باهاشون خداحافظي کنم ک محمد بادوتا شناسنامه اومد سمتم..
بازشون کرد و درحالي ک صفحه دومشونو نشونم ميداد گفت:اينم براي اينک شکو شبه اي نمونه..
شرمگين نگاهي ب شناسنامه ها ک مهرازدواج روشون بود انداختم و گفتم:اين چ حرفيه..شما ببخشين اگ من زود قضاوت کردم..
سري تکون دادو گفت:ب هرحال کار از محکم کاري عيب نميکنه..
لحنش اروم بود..ن تمسخري توش بود ن حالت بدي داشت ک بخواد بهم بربخوره..خيلي پسرفهميده اي بود بنظرم..
ازشون خداحافظي کردم و تنهاشون گزاشتم..تا قبل اومدن مائده ب ادامه بوس کاريشون برسن..
رفتم سمت واحد روبه رويي و در زدم..کسي جواب نداد..
بافکر اينک نشنيدن دوباره درزدم..بازم کسي درو باز نکرد..حتمانيستن..
حيف شد..دلم براشون تنگ شده..لاله رو زياد ميبينم ولي خاله و ياسين و عمورضارو تو اين يک ماه فقط دوبار ديدم..
از پله رفتم پايين ک دم در مائده رو ديدم..
-به به مائده خانوم..با دست پر اومدي
-سلام نرگس جون..اره ديگ مهمون داريم
-سلام عزيزم..بله ديدم برادرتونو
لبخندي زدو گفت:حالا بفرما تو
-مرسي گلم..بايد برم..خدانگهدار
درحالي ک ب داخل حياط قدم برميداشت جوابمو داد:بسلامت..
*****
ب محض رسيدنم ب خونه ايدين گفت کاري براش پيش اومده و سريع رفت..معلوم نيست کارش چيه..همين قدر ک ب ايدين شک دارم دوبرابرش ب شاهين مشکوکم..بغير چند روزاول اومدنم ب اينجا ديگ اصلا سرنزد..ب گفته خودش سرش شلوغه..حالا رئيس ي شرکت تجاري بودن انقدر مشغله داره ک حتي نتونه ب برادرزادش سربزنه..حتي براي يک ساعت فوقش..
فقط چندبار تلفني حرف زدو جوياي احوال پويا شد..
romangram.com | @romangram_com