#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_53

نگار:اشکال نداره عزيزم..من بايد بهت ميگفتم..‏

رو به محمد سري ب نشونه اشنايي تکون دادم ک لبخند زد..‏

خداخيرش بده..بااين ک بهش برخورد ولي چيزي نگفت..البته منم حق داشتم خو..‏

چ موقعي هم رسيدم..هه زدم تو ذوقشون..‏

رو ب نگار گفتم‌:ببخشيد بدموقع مزاحم شدم..‏

تيکمو گرفتو سرشو پايين انداخت..محمدم دستي ب لبش کشيد..نميدونم داشت جلوي خندشو ميگرفت يا اثار رژو پاک ميکرد..‏

‏-‌راستي مائده کجاست؟

‏-مائده نکه خان داداشش از سمنان اومد..رفت سوپري تاچندتا وسيله بخره و غذاي خوشمزه درست کنه..‏

‏-پس براي همين دربازبود..من فکرکردم بخاطر تماسم دروباز گزاشتي..حالا برادر مائده کجاست؟

دوباره محمدو نشون دادو گفت‌:محمد ديگ

کمي نگاش کردمو بعدگفتم:اهاا..يعني اقامحمد ک برادرمائدست..پس تومائده زن داداش و خواهرشوهرين؟

سري تکون داد ک گفتم:اوه اوه چ خوش وخرم هم زير ي سقف باهم بدون گيس کشي زندگي ميکنين..‏

خنديد ک چال گونش معلوم شد..اوخي

عشق يعني جاي انگشت خدا رو لپت باشه..‏

چقدر ب اينايي ک چال گونه دارن و ي رگ صورتشون فلجه حسودي ميکنن..‏

مردم صورتشون فلج ميشه خوشگل ميشن..حالا اگ من بودم مطمئنا چشمم زيرلبم بود..دماغمم رو پيشونيم..شانس نداريم ک..‏

رفتم سمت اتاق و درو باکليد بازکردم..اتاق کمي خاک گرفته بود..‏

ب سمت لباسام رفتم و عوضشون کردم..اينبار لباساي خوشگلتري برداشتم..اصلا هم بخاطر پويا نيست..دلم خواست اينارو بگيرم..‏

قبل اينک ازاتاق بيرون برم نگام افتاد ب عکس سه نفرمون با پدرمادرم..چقدردلتنگ اون روزام..‏

گاهي اوقات ما ادما از روزايي ساده ميگذريم ک ممکنه ي زماني ارزومون بشه..قدر لحظه هارو دونستن سخت نيست..‏


romangram.com | @romangram_com