#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_50
ايدين اومد بازوي پويارو گرفت برد تو اتاق..حتما ميخواست دعواش کنه..چ ميدونم..
رفتم جارو و خاک انداز اوردم تا شيشه خرده هارو جمع کنم..
اخه من به اين چي بگم؟ شبکه ي پويا هم ذوق کردن داره ک خودتو اينجوري پرت ميکني روش..
حالا بايد دوباره شاهين پول بده تلوزيون بخرن..تو اين يک ماه تمام دخل و خرج پويا با شاهين بود..ايدين ميگفت خيلي پولداره..ي خونه داره به چ بزرگي..ميگفت رئيس ي شرکت تجاريه..تعجبم از اين بود ک پس چرا خونه پويا معموليه..
داشتم از جلوي اتاقشون رد ميشدم ک صداشونو شنيدم..کنجکاو وايسادم فال گوش..
ايدين:پويا اين چ وضعشه؟ براي چي اينکارو کردي؟
پويا:دلم خواست
-بس کن..خيلي خودسر شدي..اينجوري همه چي بهم ميريزه
-برو بابا
-نکنه نرگس باعث اين موضوع شده؟
ي لحظه سکوت شد..احساس کردم متوجه حضورم پشت در شدن..سريع رفتم سمت تلوزيون تا بکارم برسم..
اما همش تو فکرحرفاشون بودم..يعني چي نرگس باعثه؟
راجب چي حرف ميزدن؟
منظورش چي بود ک گفت همه چيو داري بهم ميزني؟
سري تکون دادم تا اين افکار از ذهنم بره بيرون..ب من چ اصلا..
فعلا بايد ب فکر ي تلوزيون جديد باشم..
******
اخرين دکمه مانتومو بستم و نايلکسو ک توش لباس بود از کنار در اتاقم برداشتم و ب سمت اتاق پويا رفتم..
romangram.com | @romangram_com