#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_47

دلم سوخت براش..همينجوري بدشانسي براش ميباره..‏

اومد دستشو ب در بسته تکيه بده تا بلند شه ک همون لحظه پويا فکرکنم بخاطر سروصداي مادرو باز کرد ک دست ايدين رو هوا موند و درنتيجه..‏

ميدونم حتي تصورشم سخته..با سر پهن زمين شد..‏

متاسفانه نتونستم جلوي خودمو بگيرمو بلند زدم زيرخنده..واااي خدا

کمتر از دودقيقه سه تا بلا سرش اومد..طفلي هرچي از لاله ديد کوفتش شد..‏

خندمو جمع کردمو با ي ببخشيد ب سمت اتاقم رفتم..‏

لاله لباس پوشيده روتخت نشسته بود..‏

بااسترس نگام کردو گفت:خيلي بدشد نه؟

هنوز خنده رولبام بود..با ي لبخند گنده گفتم:ن بابا..تو ک نميدونستي..اون طفلي هم ي فيضي برد

‏-مرض

باز خنديدم..دست خودم نبود..هنوز صحنه افتادن ايدين جلو چشمم بود و باعث خندم ميشد..‏

بلاخره با لاله رفتيم توهال..من با نيش باز درحال کنترل و لاله باسر به زيري...‏

رو مبل نشستيم تا کمي خستگي از تنمون بره..ب ايدين نگاه کردم..ي دستش روشونش بود..‏

الهي دردش گرفته..‏

نگام رفت سمت پويا..چ عجب اومد تو هال..داشت تلوزيون ميديد..عمو پورنگ :/ ‏

ساعت ?:?? بود..بلند شدمو گفتم:اممم ديگ داره شب ميشه شام ماکاراني درست کنم؟

ايدين نگاشو از عموپورنگ ک داشت اردک تک تکو ميخوند برداشت و رو ب من گفت:راستش من ميخواستم پيشنهاد بدم غذا سفارش بدم..الان ک هردوتون خسته اين نياز نيست غذا درست کنين..‏

من ک مخالفتي نداشتم..از خدامم بود.. ب لاله نگاه کردم ک شونه بالا انداخت..بله اونم از خداش بود..‏

رو ب ايدين ک منتظرمون بود گفتم:اگ زحمتي نيست سفارش بدين..‏

‏-اين چ حرفيه حتما..فقط چي ميخورين؟


romangram.com | @romangram_com