#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_44

‏-اتفاقا خوب موقعي زنگ زدي..‏

‏-چطور؟

‏-با مامان بحثم شد

‏-عه سرچي؟

‏-پوووف ي خري اومده خواستگاريم مامان گيرداده چرا قبول نميکني؟

‏-احياناً اون خر خوشتيپو پولدار نبود؟

‏-اگ نبود ک مامان انقدر اصرار نميکرد

‏-خو وقتي خوبه چرا قبول نميکني؟

‏-عه نرگس..من اصلا طرفو نميشناسم..ن علاقه اي چيزي..تازه من گفتم تا نرگس مزدوج نشه منم نميشم

‏-واا پاي منو چرا کشيدي وسط؟ الان خاله ميره واس منم شوهر جور ميکنه..‏

خنديدو گفت:نترس تا ياسين هست نميتونه..برگشته گفته پس من اينجا چيم‌؟شوهر ميشم برا نرگس ک لاله هم بتونه ازدواج کنه

‏-کلا درنبودم دارين نقشه ميکشين برام

‏-از بس بهت لطف داريم..حالا نگفتي چرا بيام؟

‏-دلتنگت شدم ديگ

‏-عه‌؟ خودتي..فکرکردي نفهميدم کارم داري

خنديدمو گفتم:ب کمکت نياز دارم..بيا حالا خودت ميفهمي

‏-‌اوکي تا ??مين ديگ اونجام هاني

با لبخند ازش خداحافظي کردم..رفتم اشپزخونه تا اين خريداي پردردسرو رديف کنم..‏

‏******‏

‏-اخ اخ اخ وااااي کمر نمونده برام


romangram.com | @romangram_com