#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_42

حرفم نميتونستم بزنم بهش..دسته خودش ک نبود..توهم عزرائيل زده..‏

تو چ دردسري افتادم..فقط کافيه شاهين يا ايدين بيان و خونه رو اينجوري ببينن..‏

همون اول کاري مهر بي عُرضگي ميزنن ب پيشونيم..‏

رفتم تو اتاقم تا لباسمو عوض کنم..اتاق منم مرتب بود..‏

انگار ب قول پويا درگيريشون فقط توهال بود..‏

بعد تعويض لباس صندلي ک باخودم اورده بودمو پوشيدم تا شيشه خورده توپام نره..‏

ب هال ک رسيدم با غصه ب وضع ناجورش نگاه کردم..‏

من چجوري اينجارو تميزکنم دست تنها؟

پويا ک هيچي..کاري از دستش برنمياد..بايد زنگ بزنم ب لاله بياد کمکم کنه..‏

خريدارو بردم اشپزخونه تا رديفشون کنم ک زنگ در زده شد..‏

واي..با استرس ب سمت اف اف رفتم..ايدين بود..حالا بهش چي بگم‌؟

اخه الان وقت اومدن بود..تو چ دردسري افتادماا..‏

زنگ براي باردوم زده شد ک دکمه رو زدم تا دربازشه..‏

چندثانيه بعد صداي قدم هاش اومد..تصميم گرفتم حقيقتو بگم..‏

تو ديدم ک اومد خواست سلام کنه ک با ديدن هال گفت‌:ياخدا..اينجا چرا اينجوريه؟!‏

سرمو انداختم پايين ک گفت:نرگس خانوم؟!!‏

اين يعني سرتو عين يابو ننداز پايين جواب بده..‏

من:کار پوياست..در واقع ميگفت درگيرشده..از خودش بپرسين بهتون ميگ

اخم ريزي رو صورتش نشستو گفت:مگ شما پيشش نبودين؟نتونستين جلوشو بگيرين؟

‏-من..من رفته بودم بازار خريد


romangram.com | @romangram_com