#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_37
حالاهرچي بهش ميگن بياد يجا ديگ بشينه نميومد..اون طفلي هم همش خودشو جمعوجور ميکرد..
عاقد درحال خوندن خطبه بود ک يهو پويا أمامه رو سرشو برداشت گذاشت رو سرش خودش..
سرمو انداختم پايين تا خندمو نبينن..فکر کن با اون شلوار ادي داس و تيشرت استين کوتاهش امامه گذاشت سرش..
ايدين:عه پويا اين چ کاريه..امامه رو بده ب عاقد
پويا کمي ب چشماي ايدين نگاه کرد و اروم امامه رو داد دست عاقد..
خوبه حداقل از ايدين حساب ميبره..چ دوست بامعرفتيه ک بااين وضعش ولش نکرد..
ادامه خطبه خونده شد و من با توکل برخدا و رضايت پدرمادرم گفتم:قَبِلَتْ
پويا هم بدون دردسر حرف منو تکرار کرد..و همين..
اين شد اغاز صيغه يک ساله ما..ن دستي ن تبريکي هيچي..
چ توقعي دارم من..روياهاي دخترونتو بريز دور نرگس..
اين صيغه..اين پيوند فقط بخاطر کارته..
شاهين و عاقد همون لحظه رفتن..ايدين گفت کمي ميمونه اينجا..
ساعت ??:?? بود..با اين ک زود بود ولي از رو بيکاري رفتم اشپزخونه تا ببينم چي هست ک درست کنم..
صداي پچ پچشون ميومد ولي معلوم نبود چي ميگن..لابد داره بهش ميگ ک منو اذيت نکنه..
يهو ياد چيزي افتادم..سريع رفتم تو هال و روب ايدين گفتم:ببخشيد،قرار بود پرونده بيماريه پويا رو بهم نشون بدين
-عه اره اره..فکرکنم تو اتاقشه..الان ميارم..
سري تکون دادمو ب پويا نگاه کردم..با لبخند زل زده بود ب من..واا اين چشه؟
نکنه فکراي شوم تو سرشه؟
ايدين با پوشه تو دستش اومد و بهم نشون داد..باديدن گواهي پزشکي خيالم راحت شد..
مهردکتر پاي ورقه بود..حکم اختلال ذهني و رواني پويا..
romangram.com | @romangram_com