#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_36

زبونشم گزاشت لاي لباش و ي صداي مُزحک جهت مسخره کردن من دراورد..‏

نميدونستم بهش چي بگم..فقط با اخم بلند شدم تا صورتمو بشورم..‏

از در ک داشت ميرفت لحظه اخر گفت:خيارو نريزي ها..ميخوام سرخشون کنم..‏

ايييي مگ خيارم سرخ ميکنن؟ اونم رنده شده..‏

اصلا جوابشو ندادم..ولي ميدونم باهات چيکار کنم..‏

بعدشستن صورتم اشپزخونه رو تميز کردمو رفتم رو مبل نشستم تا معيني و عاقد بيان..‏

پويا تو اتاقش بود..کنجکاو بودم برم ببينم چيکار ميکنه ولي خودمو باتلويزيون سرگرم کردم..هنوز اونقدرا باهاش احساس راحتي نميکردم..‏

صداي زنگ در باعث شد تلويزيونو خاموش کنم و دروباز کنم..‏

شاهين و ايدين همراه ي اخوند اومدن تو..‏

سلامي کردمو منتظر بودم تا يچيز بگن..نميدونستم برم چايي بيارم نيارم..چيکار کنم..‏

چقدر سخته تنها بين ?تامرد باشي..‏

يا من خيلي احمقم يا خيلي ريسک پذير..‏

با صداي شاهين از فکر بيرون اومدم:ايدين برو پويا رو صدا کن ک زودتر صيغه خونده بشه..‏

اوه گفت صيغه..ياد شرطم افتادم..سريع گفتم:ببخشيد يچيز بگم؟

‏-بفرماييد

‏-من براي خوندن صيغه ي شرطي دارم

ابروهاشو بالا بردو گفت:چ شرطي؟

‏-خب بايد تو ي کاغذ يا هرچيز معتبر بنويسين ک من هروقت احساس ناامني کردم صيغه ب خواست من باطل ميشه..‏

کمي نگام کردو سر تکون داد:باش مشکلي نيست

پويا و ايدينم اومدن ک پويا ب محض ديدن عاقد رفت کنارش نشست..يعني قشنگ چسبيد بهش..‏


romangram.com | @romangram_com