#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_31
درادامه حرفش گفت:ايکاش لاله هم يکم از نرگس ياد ميگرفت
ک باعث شد صداي معترض لاله بلند شه..
خنديدمو ازشون بابت اين همه محبت تشکر کردم..
حالا مگ ميشد اخماي ياسينو ازهم باز کرد..هي ميگفت من غيرتم اجازه نميده زنم ازم دور باشه..
اي جونم..همه کمبود محبتاي منو ياسين پر ميکنه..بلاخره باکلي قول و قرار ياسينم راضي کردم..
شب تو اتاق ب اين فکر کردم ک معلوم نيست باز کي ميتونم دوباره اينجا بخوابم..
با فکر ب اين ک دلم براي همه چي اينجا تنگ ميشه ب خواب رفتم...
******
صبح بازم با صداي زنگ در بيدارشدم..درو ک باز کردم نگارو مائده رو ديدم..
خنديدمو گفتم:يا من خيلي خوابالوام يا شما سحر خيزين
نگار:ساعت ک ?صبحه..حالا خودت حدس بزن..
کنار در ايستادمو گفتم:حالا بفرمايين داخل..ديگ خونه خودتونه
با لبخند وارد شدن..منم رفتم تو اتاق بعد مرتب کردن تخت و شستن صورتم لباسامو پوشيدم و چمدون بدست اومدم بيرون..
مائده با تعجب گفت:ميخواي بري؟
-اره ديگ
-حداقل صبحونه ميخوردي
-تو راه ي چيز ميخورم..فقط اين ک جاي ظرفاي توکابينتو بهتون بگم يا خودتون پيدا ميکنين؟
-ن ديگ خودمون ميگرديم
-باش عزيزم..پس من هروقت اون اتاق کارداشتم قبلش بهتون زنگ ميزنم ک قراره بيام اينجا تا مزاحم نباشم ي وقت
romangram.com | @romangram_com