#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_3
خداحافظي کردمو از کافي شاپ زدم بيرون..
اول خواستم تاکسي بگيرم ولي بعد بيخيال شدم..
پول ک علف خرس نيست..امروز يبارتاکسي گرفتم بسه..
راه اينجاهم ک تا خونه زياده..پس شبا تاکسي ميگيرم ک امنيتش بيشتره..
صبحا پياده ميام..چيزي ازم کم نميشه ک..
همونجور ک مشغول فکرکردن بودم پياده ب سمت خونه ??متري دوخوابم رفتم..
کليدو از کيفم دراوردم تا درو بازکنم..ک در واحد رو به رويي باز شد..لاله بود..بهترين دوستم..
من:سلام
مثل هميشه پر انرژي جواب داد:سلــــام دوست خوبم..زود اومدي خونه
درو باز کردم و همينجور ک ميرفتم تو خونه ب لاله اشاره کردم تا بياد..اونم ک از خداخواسته اومد..
لاله:نگفتي
-از کار بي کار شدم
-چــي؟؟
-پوووف خانوم نجفي کوچ کرده بره شمال..فروشگاه روهم جمع کرد
-خب الان ميخواي چيکار کني؟
-فعلا ک ادرس کافي شاپ برادرزادشو داد..قرار شد اونجا بعنوان اشپز باشم
-مگ کافي شاپم اشپز ميخواد؟
-باهوش براي پخت کيک و دسر ديگ
-اها..حالا محيطش خوبه؟
-نميدونم..خودم ک خيلي راضي نيستم..بيشتر وقتمو ميگيره ولي مجبورم
romangram.com | @romangram_com