#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_28

همون لحظه لاله ب همراه ياسين اومد..‏

من:توهم ميخواي بياي؟

لاله:گير داده ديگ

ياسين باغرور گفت:بلاخره ي مرد بايد باشه ک وسايل سنگينتونو بلند کنه يا نه

لاله باخنده گفت:مثلا تو ميخواي بلند کني إي مرد؟

ياسين:معلومه ک من بلند ميکنم

لاله هم براي اينک ياسينو ضايه کنه مثل بچه ها بغلش کرد..‏

چون ياسين لاغر بود بغل کردنش زياد سخت نيست..‏

بلافاصله صدادي داد ياسين دراومد:بزارم زمين..لاله باتوهم منو بزار زمين..بچه پرو خجالت بکش

خنديدمو بعد خدافظي با لاله سمت واحد من رفتيم..در واقع فقط چند قدم جلوتر رفتيم..‏

خيلي سريع مشغول بکار شديم..هرچند کار زيادي نبود..فقط بايد وسايل شخصيم رو با لباسام جمع ميکردم..و خونه روهم براي ورود مستجر تميز ميکردم..‏

ي سري وسايلم ک نميتونستم با خودم ببرم گزاشتم تو اتاق پدرمادرم و درشو قفل کردم..‏

بايد ب اقاي کريمي بگم ک خونه ي خوابه حساب ميشه..چون من نميخوام از اتاق پدرمادرم استفاده کنن..‏

هم وسايلم توشه..هم باعث يادوخاطر پدرمادرم ميشه..‏

گفتم لاله بياد کمي کمکم کنه..حالا ک ياسين اومد نميشد بگم نيا ک..‏

باوجود ياسينو شيرين زبوني هاش کارمونو باخنده و خيلي زود انجام داديم..‏

اونقدر خسته شدم ک بي تعارف شام رفتم خونه عمورضا..‏

شبم زود خوابم برد..‏

‏******‏

صبح باصداي زنگ واحد بيدار شدم..بافکر اين ک بازم لاله هست با همون صورت جيشِ شيطوني و موهايه بهم ريخته و استين کوتاه و شلوارکم رفتم درو باز کردم..‏


romangram.com | @romangram_com