#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_19

لاله ب خودش اومد وازاونجايي ک توحرف کم نمياره اخم کردو گفت:صداتو بيار پايين..اين خانوم دوست منه..ن مادر تو..و منم نميزارم بين ي مشت خل و چل باشه و کار کنه..‏

دستمو کشيد تا منو ببره ک سريع پويا اون دستمو گرفت کشيد..‏

من موندم بين اين دوتا..ک دستم توسط هرکدومشون کشيده ميشد..‏

ايدين گفت:پويا زشته..ولش کن..‏

پويا توجه ک نکرد هيچ..محکم تر دستمو کشيد..تو ي لحظه صداي جِر رفتن شنيدم..‏

ينگاه ب استين مانتو نخيم ک پاره شده..ينگاه ب پويا ک هنوز دستمو داشت و باتعجب ب استين لباسم نگاه ميکرد..‏

ينگاهم ب روبه روم..و در نتيجه..ي جيغ بلند کشيدم:ولم کن روانـــــــي...مانتوي خوشگلمو پاره کردي

پويا ک از جيغم ترسيد سريع دستمو ول کردو يک قدم عقب رفت و باترس بهم خيره شد..‏

بي توجه ب بقيه دست لاله رو کشيدم و رفتم سمت حياط..‏

وسطاي حياط بوديم ک باصداي شاهين ايستاديم..‏

‏-خانوم فرحبخش؟

برگشتم سمتش:بله؟

‏-خب إمم پرستار پويا ميشين يا نه؟

اونقدر حرصي بودم ک دلم ميخواست بگم نه..با اين کارايي ک تواين نيم ساعت ازش ديدم..اون واقعا ديوونست..‏

از طرفمي هم نميتونستم از ي حقوق يک ميليوني بگذرم..‏

نفس عميقي کشيدمو گفتم:باهاتون تماس ميگيرم

سري تکون دادو گفت:پس منتظرم..خدانگهدار

خداحافظي کردم و درحالي ک بادستم استين سمت راستمو نگه داشته بودم تا پارگيش معلوم نشه با لاله از حياط زديم بيرون و بسمت خونه رفتيم...‏

عجباا تو اولين ديدار ک اينجوري بودو مانتومو پاره کرد..خدا بداد بقيش برسه..‏




romangram.com | @romangram_com