#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_20
*******
همين ک رسيديم..جلو در واحد لاله گفت:ميخواي چيکار کني؟
-فعلا نميدونم..تافردا فکرامو ميکنم..بعد بهش ميزنگم
-باز ب من خبر بده
-باش..فعلا باي
-تابعد
رفتم توواحد..طبق عادت هميشگيم بازم خودمو انداختم رومبل..ساعت ?بود..
فعلا بيکار بودم پس تصميم گرفتم يکم فکرکنم راجب اين موضوع..
شايد يک ميليون براي خيليا پول نباشه..ولي براي من ک ي دختر تنهام کلي مي ارزه..
اصلا اين هيچي..زندگي من خيلي يکنواخته..همش کارو تنهايي..
واس ي دختر توسن من ک بايد شاد باشه اين چيز خوبي نيست..
باوجود پويا بنظرم زندگيم از يکنواختي درمياد..يذره شادي..خنده
تازه ب اين راحتيام کارگير نمياد..حالا ک فرصتش پيش اومده بايد دودستي بچسبمش..
ولي نميدونم بايد بهشون اعتماد کنم يانه؟
دروغ نگفته باشن..ن بابا..اگ قصدشون گيرانداختن ي دختره خيلي راحت تر ميشه اينکارو کرد..
اصلا قراره باپويا تنها باشم يا اون دوتام هستن؟ نميشه ک اينجوري..همه نامحرم..من معذب ميشم..
اينجارو چيکار کنم..واااي ب عمو رضا چي بگم؟
قبول نميکنه من برم خونه ي پسر غريبه...پووووف
بهتره صبرکنم تا فردا ک لاله بياد و باهاش حرف بزنم..
romangram.com | @romangram_com