#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_14
******
کنارميز،روبه روي لالع وايسادم... تماس گرفتم و منتظر موندم تاجواب بدن..
بعد سه بوق صداي يه مرد تو گوشي پيچيد:بله؟
-سلام...من براي اگهيتون تماس گرفتم گفتين ک براي مصاحبه
-بله بله درسته..خب من بهتون ادرس ميدم بيايد اونجا ک هم بيمارمونو ببينيد هم راجب کار شرايط کار صحبت کنيم..
-امم باشه..پس اگ ميشه ادرسو برام پيام بفرستيد..
-حتما فقط الان مياين يا؟
ب ساعت نگاه کردم..?? بود..
من:الان ک نزديک ظهره..شما ساعت? تشريف دارين؟
-البته..پس ?منتظرتونم
-بسيارخب..خدانگهدار
-روز خوش
تماسو قطع کردم..هوووف
چ لفظ قلم حرف ميزد..منم مجبور ميکرد اونجوري بحرفم..بسيارخب ههههه
ب لاله ک تمام مدت مشغول گوش دادن حرفامون بود نگاه کردمو گفتم:ساعت ?باهم ميريم
-وااا من چرا بيام؟
-از صبح تاحالا منو کشوندي دنبال خودت بازار اخرم هيچي نگرفتي..حالا بامن ميخواي يجا بياي زورت گرفته؟
-خب حالا..پس نهار اينجام
سري تکون دادمو گفتم:مفت باشه..کوفت باشه برات
خنديدو خودشو رومبل انداخت..
romangram.com | @romangram_com