#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_135


قهقهه ميزنه:افرين..خوب صدامو يادت مونده..‏

پويا ب سرعت مياد کنارم مي ايسته..گوشيو رو اسپيکر ميزارم:چ بلايي سر لاله اوردي؟

‏-اُ اُ تند نرو خانوم..حالا ب اون بيچاره هم ميرسيم..‏

اينبار پويا گفت:حرف مفت نزن..بگو لاله کجاست؟

‏-‌ برادرزاده عزيزم..چقدر دلم برات تنگ شده..‏

يهو صداش جدي شد‌:خيلي خب..اگ دلواپس لاله اين..ب ادرسي ک براتون ميفرستم بياين..اونجا راحت تر باهم حرف ميزنيم..بدون پليس..‏

و بدون اينک ب ما فرصت حرف زدن بده تلفونو قطع کرد..‏

ب پويا نگاه کردم..صورتش قرمز شده بود..‏

ناگهان فريادي کشيدو دکوري روميزو بسمت ديوار پرت کرد.‌.‏

هيني کشيدمو ترسان ي قدم ب عقب برداشتم..‏

بسمت اتاق رفت و درهمون حال گفت:بپوش بريم اداره..‏

بدون حرفي سريع اماده شدم..هيچوقت انقدر عصبي نديده بودمش..‏

تا رسيدن ب اداره تمام فکرم درگير اين بود ک دليل برگشت شاهين چيه..‏

هرچند فکر نکنم بدونه ما پليسيم..و اين ب نفع ماست..‏

ب محض رسيدن ب اداره ب سرهنگ خبر داديم..رديابي ب لباسمون وصل کرديم و بسمت موتورامون رفتيم..‏

ساعت ديگ ??شب شده بود..سريع ب گوشي خاله اس دادم ک لاله خوابيدن پيش ماست..بهتره نگرانشون نکنم..‏

تو تاريکي شب از شهر زديم بيرون و خودمونو ب دل جاده سپرديم..‏

حدود ??دقيقه طول کشيد تا ب جايي ک شاهين گفت رسيديم‌..‏

اونم باسرعت زياد..‏

محل مورد نظر ي خرابه بود..‏

romangram.com | @romangram_com