#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_134
ابروهاش بالا رفت:اين وقت شب؟ اونم بي خبر؟
-مثل اينک با خاله سر خواستگار بحثش شده..اونم قهرکرد..راه افتاد بياد اينجا..
-راضيش کن ازدواج کنه..باهاش منطقي حرف بزن..مطمئنا ايدينم راضي نيست انقدر خودشو عذاب بده..
سرشو انداخت پايين:هرچند ک ما از دوري ايدين عذاب ميکشيم..
دستشو از روي ميز گرفتمو گفتم:پويا تروخدا دوباره فاز غم نگير..من الان بايد غماي لاله تحمل کنم..تو بزار براي بعدا
لبخندي زدو دستمو بوسيد..
اشتها ک نداشتم ديگ..بلند شدم ضرفارو جمع کردمو شستم..کمي اشپزخونه رو جمع و جور کردم تا ساعت ده ک دوباره خاله زنگ و حال لاله پرسيد..
ب دروغ گفتم ک پيشم اومده و حالش خوبه..ديگ خودمم کم کم نگران شدم..
ساعت شد ??:?? و هنوز لاله نيومد..
اول فکر کردم رفته سرقبر ايدين و بعد مياد پيش ما..اما الان ديگ خيلي طول کشيده..
هرچقدرم ب گوشيش زنگ ميزنم در دسترس نيست..
ساعت ??شده بود و من داشتم با استرس ناخنامو ميجوييدم..انگار ن انگار ک پليسم..
واقعا وقتي پاي عزيزات مياد وسط همه چي فراموش ميشه..
پويا انگشتمو از دهنم دراوردو گفت:خيلي خب حالا..اگ خدايي نکرده اتفاقي براش افتاد..زنگ ميزنيم ب سرهنـ
هنوز حرفش تموم نشد ک گوشيم زنگ خورد..
شيرجه رفتم روش..با ديدن اسم لاله انگار دنيارو بهم دادن..
باخوشحالي جواب دادم:لاله تو کجايي دختر؟ نصف جون شديم..
اما صدايي ک شنيدم دنيارو روسرم خراب کرد..
-به به خانوم پرستار
ابدهنمو قورت ميدم..با ترديد ميگم:شا..شاهين؟؟
romangram.com | @romangram_com