#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_114
اصلا نميدونستم کيه و چي ميخواد..
فقط اون لحظه ازخدا ميخواستم ک پويا بيداربشه..
داشت ب سمت درهال ميبردم ک تو ي لحظه لگد محکمي ب زيرميز تلوزيون زدم..
گلدون شيشه اي لرزيدو افتاد..
صداي شکستن تو تاريکي پخش شد..
ب ثانيه نکشيد صداي پويا اومد:نرگس کجايي؟
فشار دست مرده روم بيشترشد و صداي خفش اومد:لعنتي..
پويا اومد توهال..باديدنم تو اون تاريکي ک يه نفر محکم گرفتتم دادزد:تو ديگ کي هستي؟ چ غلطي داري ميکني؟
قدم تندکرد سمت ما ک يهو صداي دادش اومد و بعدبيهوش رو زمين افتاد..
نگام رفت سمت مرد ديگ اي ک توتاريکي با شيئي ب سرپويا کوبيد..
تودلم ناليدم:خدايا پويا..
دست مرد ازرو دهنم برداشته شد..تا خواستم جيغ بکشم اينبار دستمالي ک بشدت بوي الکل ميداد گذاشت رو بينيم..نفسمو حبس کردم..
خدايا نه..خواستم خودمو ب بيهوشي بزنم..
اما بازم طاقت نياوردم و واقعا بيهوش شدم..
*******
با تکون خوردنام بيدارشدم..چشم چرخوندم..پشت ي ماشين مثل ون بودم..
باوحشت سرجام نشستم..من کجام خدا؟ پويا چيشد؟
خواستم جيغو داد راه بندازم ک باشنيدن صداشون اروم دراز کشيدم..
بين صندلي ماشين و پشتش درديگ اي قرار داشت ک از ديده شدن واضحم جلوگيري ميکرد..
صداي يکيشون اومد: من نميفهمم شاهين ک توکار دختر بردن نبود..واس چي اينو گفت بگيريم..
romangram.com | @romangram_com