#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_115


‏-:چميدونم باو..اونجوري ک من فهميدم رئيس ازش شاکي شده سر يه موضوع..شاهينم گفت برات يه هديه ميارم..حتما اين دخترس..‏

‏-ک اينطور..اه چقدر بدم مياد از بحرين..پختيم از گرما..کي ميرسيم؟

‏-يک ساعتي راه مونده..اين دختره هنو هوش نيومد؟

‏‌-ن بابا..الکلش قوي بود..‏

‏-هوم..حيف ک بايد دست اول باشه..وگرنه ي حالي ميکرديم باهاش..‏

‏-حالو ک ميشه ازش ي مدل ديگ برد..حيف ک وقت تنگه..‏

بعد اين حرف هردوشون خنديدن..تنم از حرفاشون لرزيد..‏

تو دلم ناله سردادم..خدايا يعني عمر خوشي من انقدر کوتاهه..باورم نميشه..يعني الان تو بحرينم؟ چ بلايي قراره سرم بياد..‏

گردنبندو تومشتم گرفتم..اشکام بي صدا رو صورتم چکيد..پويا پس تو کجايي‌؟ ‏

بايد يکاري کنم..اره بايد فرار کنم..احمق نشونرگس مگ ب همين راحتي از پس دوتا مرد برمياي‌؟

بايد شانسمو امتحان کنم..خدايا کمکم کن..‏

يهو شروع کردم ب جيغو داد:من توماشين چيکار ميکنم؟ اينجا کجاست؟کمــــک..‏

‏-ابراهيم برو خفش کن..بهوش اومد..‏

بي توجه ب حرفشون و ايستادن ماشين..ب جيغو دادم ادامه دادم:کثافطا براي چي منو گرفتين ها؟؟

بادست ب بدنه ماشين کوبوندم..در عقب بازشد و ي پسر لاغراندام اومد تو..‏

‏-خفه شو..ببند دهنتو

اومد سمتم ک باز جيغ زدم:سمت من نيا بي پدر مـ

با دردي ک تو دهنم حس کردم ساکت شدم..دستمو گزاشتم رو لبم..حيوون با پشت دستش زدتو دهنم..‏

دستم داغ شد..نگاه کردم..خوني شده بود..‏

پسره ب ماشين تکيه دادو دوتا ضربه محکم ب بدنه زد..‏

romangram.com | @romangram_com