#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_108
چيزي نگفتم..نميدونم سکوتمو چي تعبير کرد اما اروم گفت:ب خاطرت حاضرم دوباره ديوونه بشم..
کوتاه سريع قبل از عکس العمل من گوشه لبمو بوسيدو ولم کرد..
همينجور خشک شده بين جمعيت رقصنده ايستاده بودم..
هم از حرفش متعجب بودم..هم ازاينک بعد يک ماه دوباره لبامو بوسيد..
ب خودم اومدم و رفتم رو صندلي نشستم..ينموره ذوق مرگ شدم..
موقع دادن کادوها ک شد رفتم سمتشون..بعد بوسيدن لاله و تبريک گفتن دوتا سکه نيم بها ک ب لطف حقوقام خريده بودم بهشون دادم..دوباره داشت اشکم درميومد ک پدرمادر واقعي ايدين هم اومدن..
مادره چشماش قرمز بود..اما پدرش سرسخت تربود..
ايدين مادرشو بغل کرد ک اونم چون شخص خاصي دوروبرمون نبود و ميدونست ک ماخبر داريم گفت:خوشبخت بشين الهي..
ايدينم ب شوخي گفت:ممنون زنعمو..عروسي پسرتون انشاءالله..
خنديديم..منم موندنو جايز ندونستم..رفتم رو صندليم نشستم..
اونطور ک فهميدم پويا بهشون کارت بانکي هديه داد..
حالا اينک توش چقدر پوله خدا ميدونه :)
بعد اتمام مهموني..بازم قرار شد مثلا پويا ب عنوان دوست ايدين منو برسونه..
درواقع خاله و عمو انقدر سرشون شلوغ بود ک وقت توجهي ب نزديکيه ما نداشتن..
شيشه ماشينو دادم پايين تاباد بيشتر ب صورتم بخوره..
صداي پويا اومد:خوشحال براشون..اينک بهم رسيدن..
-اره واقعا..بخصوص لاله.. همسري نصبيش شد ک جرئت گفتن حرفاشو داره..نذاشت بي تکليف بمونن..
تقريبا واضح بهش فهموندم ک عرضه اعتراف کردن ب علاقمون روهم نداري..
اخماش رفت توهم..و باسرعت بيشتري مشغول رانندگي شد..
ب خونه ک رسيديم شبخيري گفتم..خواستم برم سمت اتاقم ک گفت:صبرکن..
romangram.com | @romangram_com