#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_103


لاله:ن اخه زحمت ميشه

‏-اين چ حرفيه..خودمم ديگ ميخواستم برم..‏

و بلندشد تا کتشو بپوشه..منو پويا ب هم نگاه کرديم و هم زمان لبخند زديم..‏

ب روي خودمون نياورديم ک اين تعارف تيکه پاره کردنتون الکيه و ازخداتونه ک باهم باشين..‏

نميدونم در طول مسير چي بينشون گذشت..اما هرچي ک بود باعث شد فرداش لاله ب من زنگ بزنه و بگه ک ايدين قراره بياد خواستگاريش..‏

خيلي خوشحال شدم..بخصوص اينک ايدين جرات گفتن حرفشو داشت..‏

‏******‏



به لاله ک با استرس انگشتاشو بهم ميپيچوند نگاه کردمو لبخند زدم..‏

نيم نگاهي بهم انداخت و براي هزارمين بار ظرف ميوه روچک کرد..‏

حالشو درک ميکردم..منم اون موقع ک بهزاد ميخواست بياد خواستگاريم همينجوري بودم..‏

تازه اون موقع من نزديک ??سال بودم..‏

اينک ميخواستم زود ازدواج کنم دليل خاصي نداشت..موقعيت بهزاد خوب بود..منم مخالفتي نکردم..‏

براي لاله خوشحالم..حداقل باکسي ک بهش علاقه داره ازدواج ميکنه..‏

ن مثل من..درسته ک منو پويا زنو شوهر حساب ميايم..اما احساساتمون رو هواست..‏

نميدونم پويا ک دوسم داره چرا چيزي نميگ بهم..‏

اهي کشيدم..الان وقت فکر کردن ب اين چيزا نيست..الان بايد تو شادي خواهرم سهيم باشم..‏

صداي زنگ در ک اومد لاله دستمو گرفتو گفت:واي اومدن..‏

خنديدمو گفتم:عزيزم لولو ک نيستن..چرا ميترسي..دستاشو نگاه..چقدر سرد شده..اروم باش قربونت برم..‏

نگام کردو گفت:اگ بابا قبول نکنه چي؟

romangram.com | @romangram_com