#نقطه_سر_خط_پارت_18
با چشمکی از پشتِ میز بلند شدم و گفتم: پدر عشق بسوزد که در آورد پدرم.... همزمان با برداشتنِ دفتر پاپکوم گفتم: من رفتم، خوش بگذره دوستان
الهام: مریم 9 خوابگاه باشی. چوب خطِ تاخیریات تکمیله ها
با خنده از جمعشون فاصله گرفتم و راهمو به سمتِ ساختمون معاونت کج کردم.
---
با تقه ای به در وارد اتاقش شدم. پشتِ میزش در حالیکه داشت چیزی رو یادداشت می کرد گفت: بفرمایید خانم مهندس
روزِ اولی که دیدمش فکر نمی کردم پشت این چهره ی مهربون و دلنشین یه همچین آدمِ کینه توزی باشه. پیرمرد همیشه سفید پوشِ قد بلند و هیکلی و حالا 6سال بزرگتر از سنِ شناسنامه ایش... دقیقا جنگ ما از کجا شروع شد دکتر مهرانفر؟
از روزی که سه تا از مقاله هایی که اصرار داشتی به کنگره اصفهان راه پیدا کنن و من تاییدشون نکردم؟ یا نه شایدم قبل تر...از اینکه نخواستم تو پروژه ی WHO با تو باشم؟ یا دعوامون سرِ کلاسِ spss ...
نفس عمیقی کشیدم و روی دمِ دست ترین کاناپه ی اداریِ سفید رنگش نشستم.
-- امری داشتین؟
- چرا پروژه ی پیشنهادیم توی کمسیون رد شد؟
-- چی دوست داری بشنوی؟
به چهره اش خیره شدم و یادِ حرف راحیل افتادم. یعنی تو بیمارستان رسول واقعا پرونده ی اخلاقی داره؟ بیمارستانِ رسول! نسرین تو بیمارستانِ رسول کار می کنه ...
با صداش از افکارم کنده شدم :
-- خیلی دوست دارم یه بارم که شده با تو توی یه پروژه همکاری داشته باشم. این خیلی بده که بهترین دانشجوی من در حالِ فارغ التحصیلی باشه و من ...
کفِ دستم عرق کرده بود و ضربانِ قلبم توی سرم می پیچید و با هر کلمه اش احساسِ انزجارم بیشتر می شد. در دل نفس عمیقی کشیدم و گفتم: منو شما از این نونا نداشتیم که به هم قرض بدیم آقای دکتر.
صدای قهقه ی مردونه ای که اون اوایل فکر می کردم چقدر دلنشین و مهربونه توی فضای دفتر 12 متریش پیچید: می دونی از چیت خوشم میاد، اینکه بیشتر از هر آدمی که دیدم خودتی.یعنی بلد نیستی نقش بازی کنی. هرچند با این خود بودنت، خیلی بهم بی احترامی شده، ولی خب بازم خوشم میاد.
romangram.com | @romangram_com