#نقطه_سر_خط_پارت_17

--اَخـــــــــــی چقد بد طعمه. اینو چجوری می خورن؟

- خب نخورش دیوانه.

-- دو و پونصد پولشو دادم، چی چیو نخورم

راحیل: الی

-- هووم

- خعیلی خُلی

همزمان با راحیل خندیم و گفتم: من باید مهرانفرو ببینم. ظاهرا اگه پروژه به نام من باشه باهاش موافقت نمی شه.

راحیل: ما چیکار کنیم؟

-نهایتش اینه که شما این پروژه رو ادامه می دین. مهرانفر می خواد که توی یه تحقیق باهاش همکاری داشته باشم واسه همین روی این موضوع با من موافقت نکرده اینطور که دکتر عزیزی گفته باهاتون همکاری می کنه یعنی با شما کاری نداره.

الهام: می خوای با اون گرگ پیر همکاری کنی؟

با پوفی گفتم: نمی دونم، همه بچه ها پایان نامه هاشون تمومه من هنوز شروع نکردم. دست دست کردن وقتمو فقط تلف می کنه

راحیل: عصر قراره با علی بریم دربند هستین؟

الهام که طبق معمولِ همیشه توی جمع های دوستانه ی من و امیر و یا علی و راحیل شرکت نمی کرد گفت: من خودم با دوست پسرم قرار دارم. منو عفو کنین

اخلاقش بود، نه اینکه دوست پسر داشته باشه، ... نه اهل دوست پسر بود و نه پایه ی جمع هایی که پسری به عنوان دوست همراهِ ما باشه.

-با امیر قراره بریم خرید، مرسی از دعوتت

راحیل: من موندم تو چه جونی داری. از 24ساعت فقط 3 ساعتشو خوابیدی از صبحِ سرِ پایی تازه می خوای خریدم بری


romangram.com | @romangram_com