#نگهبان_آتش_پارت_94
پوف کشیدم
موهام رو به حالت کج روی دوش سمت راستم ریخت و با سنجاق سری با نگین آبی که با رنگ چشمهام هارمونی قشنگی داشت درست کرد..
خواست به صورتم دست بزنه که خودم رو عقب کشیدم
-نمیخوام
من حتی نروژهم زیاد آرایش نمیکردم.
-بذار کارم رو بکنم
اخم کرد
-میشه این قدر بد اخلاق نباشی؟ انگار یادت رفته من برده نیستم..
کاملا جدی بودم.. انگار متوجه شد که حرفی نزد..
درست دوساعت بعد حاضر بودم به خودم نگاه کردم.. آرایشم ملایم نبود اما خوشم اومد.. سایه ی نقره ای و ترکیب کمی از آبی، چشمام رو زیبا و دلفریب کرده بود.. رژلب و رژگونه ی قرمز رنگ که با برق لب این قرمزی بیشتر دیده می شد.. به خواست خودم ریمل نزدم.. ست کاملی از گردنبند طلای سفید که نگین های آبی رنگ داشت.. جالبه.. به همه چیز هم فکر کرده.. در آخر صندل نقره ایم رو پوشیدم و کنار کیف دستی به همان رنگ روی تخت نشستم.. جالب بود.. من از طرف کسی دعوت شده بودم که من رو به حساب نمی آورد.. کل مکالمات ما به ده تا جمله هم نمی رسید.. تلخندی زدم.. چه تراژدی مزخرفی..
من ابدا استرس نداشتم اما اینجا و در این مکان حس یه مجرم رو داشتم دوست داشتم با کسی حرف بزنم.. به ساعت روی دیوار نگاه کردم پنچ دقیقه به هفت شب بود امروز شکوه رو فقط پای میز صبحانه دیده بودم..
عجیب بود بااون داد و فریادی که کردم حتی به من سرنزد..
خیلی ناراحت بودم انگار اون هم تازمانی که حق داشت یا بقول زیبا وظیفش بود به من محبت و توجه میکرد
اووف پس کی این دورهمی احمقانه شروع میشد؟ زیبا گفت منتظر خبرش بمونم..
تصمیم گرفتم تا میاد سری به اسکایپ بزنم.. اما تا دستم رو سمت کیفم بردم در با تقه ای باز شد.. بی اراده بلند شدم و ایستادم قدم یک و هفتاد بود اما با این صندل بلند تر شده بودم.. زیبا بود..
-حاضری؟
سر تکون دادم
-اوکی پس دنبالم بیا
ومن بی حرف پشت سرش راه افتادم طبق عادت آروم وبا طمانینه راه میرفتم.. درست همونطور که بزرگ شده بودم مثل یک پرنسس.. از پله ها پایین رفتیم این دومین باری بود که بعداز ورودم باهم قرار بود یک جا باشیم
romangram.com | @romangram_com