#نگهبان_آتش_پارت_92

-راستی من زیبا هستم

وتا نزدیک در رفت

-من جایی نمیام..

لحنش ابدا تغییر نمی کرد و همچنان با خونسردی واضحی حرف میزد:

-قرار هم نیست جایی برید.. تو همین عمارت برگذار میشه..

حرصی گفتم:

-حالا هرچی.. لباس نمیخوام و برام هم مهم نیست برو به اربابت بگو

وروی تخت دست به سینه نشستم

-اما شما باید باشید چون...

حرفشو قطع کردم

-برام اهمیتی نداره.. الان هم برو بیرون تنهام بذار

من نمی رفتم اونم با این وضعیتی که تواین چند وقت ایران بودنم باهام برخورد شده بود.. داشتم به این موضوع فکر میکردم که بازوم باشتاب کشیده شد

-آییی.. داری چیکار میکنی؟ ولم کن

زیبا بود که داشت به حاضر شدن وادارم میکرد

-باید منو ببخشید اما مجبورم

ملتمس گفتم:

-آخه چرا؟ من دوست ندارم ولم کن

زورش ازمن بیشتر بود تویه حرکت منوبه داخل حمام انداخت ودرو قفل کرد.. ترسیده به در مشت کوبیدم

-داری چی کار می کنی؟ این در لعنتی رو باز کن.. کمک.. مگه اسیر گرفتین؟


romangram.com | @romangram_com