#نگهبان_آتش_پارت_9
-راستش خودم ترسیدم که بیام خواستم برم اما صدا خیلی نزدیک بود
بااین حرف زانوهام شل شد و خودمو وادار به ایستادن کردم اما کمی روی شکم خم شدم..
-آآآآخخ
حرفش نیمه موند و هین کشیده به سمتم اومد:
-چیشد ای وای خوبین؟
وبه صورتم دست کشید:
-وااای باز تب کردین
حرف میزد و من تنها به یک چیز فکر میکردم.. این همون دختر بود؟ چشم به صورت نگرانش دوختم تازه داشت یادم میومد.. با صدای پر از خط و خش لب زدم:
-بعدش چی شد بگو؟
دستی به موهای به هم ریختش کشید و صاف نشست
-خوب بعدش از آقا بشیر خواستم که ببینه چه خبره...
زمزمه کردم:
-بشیر
بی حواس گفت:
-آره.. باهم اومدیم دیگه صدایی نمیومد
استرس داشت مدام با انگشتش بازی میکرد
-من صدای یه آهنگ شنیدم.. صدا رو که دنبال کردیم یه موبایل روی زمین افتاده بود و مدام زنگ میخورد.. نزدیک که شدم با دیدن شما که غرق خون بودین جیغ زدم..
اسم خون بی اراده باعث شد چهره درهم بکشم دست رو دهنش گذاشت:
-خیلی ترسیدم مرده باشین
romangram.com | @romangram_com